۷. مستند راز بقای موجودات زیر آب

2K 657 390
                                    

وقتی که با پاکت غذای داغ و نوشیدنی خنک وارد آپارتمان شد، گلوله‌ی نرم خاکستری رنگی به‌تندی بهش نزدیک شد و توی آغوشش چپید که کسی نبود، جز جیمین.
- جونگ‌کوک!
- اول پاکت‌ها رو از دستش می‌گرفتی!
پسر گربه‌نما، بدون گوش دادن به حرف یونگی، بیشتر بهش چسبید و گفت:« سالمی؟!» جونگ‌کوک خنده‌ی بلندی کرد و قدمی به جلو برداشت.
- سالمم، هیونگ. می‌شه بریم داخل؟

جیمین بالاخره ازش دل کند و با گرفتن پاکت‌ها از دستش، به سمت هال رفت.
- بیا داخل و همه‌چیز رو از سیر تا پیاز برامون تعریف کن.
پسر کوچیک‌تر، بند کفش‌هاش رو باز کرد و «باشه»ای گفت. هیبرید، بینیش رو داخل پاکت غذا فرو برد و بو کشید.
- هووووووم... مرغ سوخاری؟!
- مرغ سوخاری.

جیمین با چشم‌های براقش سر بلند کرد و به یونگی تیکه انداخت:« پیازهاش واسه تو!» یونگی از پشت قفسه‌ها بیرون اومد و نگاه خشکی به پسر انداخت.
- گفته بودی هندزفریت خراب شده و نیاز به تعمیر داره؟!
گوش‌های هیبرید سیخ شد و به هوا پرید.
- معذرت می‌خوام، هیونگ! شوخی زشتی کردم.

جونگ‌کوک به جوری که جیمین تسلیم شده بود، خندید و مستقیم داخل دستشویی رفت. صدای آب به گوش رسید و لحظه‌ای بعد، در باز شد و سرش بیرون اومد.
- جیمین هیونگ! جای لنزم رو میدی؟!

جیمین کتف مرغی رو لای دندون‌هاش گرفت و راهی اتاق شد. بعد از دادن چیزی که جونگ‌کوک خواسته بود، به دستش، شیرجه‌ای روی مبل آبی نفتی زد و کنار یونگی که داشت ظرف رامن رو از پاکت بیرون می‌کشید، نشست. دمش رو به رون پای پسر بزرگ‌تر مالید و یا سری کج‌شده پرسید:« هیونگ، هندزفریم رو تعمیر می‌کنی؟» و پلک نرمی زد.

یونگی برای لحظه‌ای خیره نگاهش کرد و تکخندی زد.
- آره، بچه! موفق شدی خرم کنی.
هیبرید لبخند دندون‌نمایی تحویلش داد و گازی به کتف مرغ زد.
جونگ‌کوک با دست‌های خیس، از دست‌شویی بیرون اومد و درحالی که مراقب بود حتی قطره‌ای از آب دست‌هاش به سمت جیمین نپاشه، اطراف رو برای پیدا کردن عینکش کنکاش کرد. یونگی خم شد، عینک پسر کوچیک‌تر رو از روی میز عسلی کنار مبل برداشت و به دستش داد. جونگ‌کوک تشکری کرد و روی کاناپه نشست. نفس راحتی کشید و سرش رو به عقب تکیه داد.

- چطور پیش رفت؟

سرش رو بلند کرد و جواب سؤال یونگی که با دهن پر پرسیده شده بود رو داد:« افتضاح!» و سری برای خودش بالا و پایین کرد و بشکنی توی هوا زد.
- ولی غذا عالی بود!

جیمین با شنیدن این جواب، پراشتهاتر از قبل به کتف مرغ گاز زد و با هیجان گفت:« تعریف کن چجوری بودن!» و ظرف مرغ‌ها رو به سمت پسر کوچیک‌تر هل داد. جونگ‌کوک رونی برداشت و همونطور که اون رو توی ظرف کوچیک سس فرو می‌کرد، تعریف کرد:« یه گربه، یه مارمولک، خون‌آشام، روباه، پری‌دریایی، الف و شیش‌دست ... یکی از اون‌یکی از دماغ فیل افتاده‌تر!» یونگی به شیوه‌ی تعریف کردن پسر کوچیک‌تر خندید.
- همکارهای تهیونگ بودن؟
- فقط یکی‌شون... تو کسی به اسم آیبن می‌شناسی، هیونگ؟
یونگی مشتش رو جلوی دهنش گرفت و درحالی که غذاش رو می‌جوید، متفکرانه به در و دیوار آپارتمان خیره شد.
- همون ولاگره؟!

Coral Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang