روز یکشنبهی اون هفته، برای جونگکوک یکی از بهترین روزهای چند هفتهی گذشته بود. چرا که به پیشنهاد یونگی، سه پسر تصمیم گرفته بودن بالاخره یکشنبهها رو به طور رسمی و همیشگی برای خودشون تعطیل اعلام کنن. بالاخره میتونستن یک روز از هرهفتهشون رو تنها به استراحت بپردازن.
جونگکوک که شب گذشته پس از ساعتی وقت گذروندن با یونگی، جیمین و گرولف توی رستوران برای خوردن شام، به محض رسیدن به خونه روی تخت بیهوش شده بود، حالا زودتر از بقیه بیدار شده بود تا بتونه از آب داغ و پرفشار اول صبحِ حمام، نهایت لذت رو ببره. تصمیم داشت پس از اون، آماده کردن صبحانه رو امتحان کنه.
چندتا تخممرغ همزده که با کمی فلفل و نمک توی ماهیتابه آماده میشد، دستهی کوچیکی از اسفناجهای بندانگشتی ترد و تازه و ماگی از قهوه در کنارش؛ این، صبحونهای بود که جونگکوک تصمیم داشت برای روز تعطیل خودش آماده کنه و از وقتی که چشمهاش رو باز کرده بود، به اندازهی موهای سرش طرز تهیهی اون رو توی ذهنش مرور کرده بود.
موقع شستن آهستهآهستهی موهاش، زیرلبی آوازی رو با خودش زمزمه میکرد. البته که گاهی آواز خوندنش از حالت زمزمه خارج میشد و درودیوار حمام رو میلرزوند. توی دنیای خودش غرق بود که از ناکجاآباد، مشت محکمی به در کوبیده شد و از جا پروندش. هین بلندی کشید و با چشمهایی گردشده به در حمامی که آواتار رو پشت خودش جا داده بود، زل زد. با شنیدن صدای آروم یونگی، به سمت در رفت و بازش کرد.
پسر بزرگتر با چهرهای برزخی پشت در ایستاده بود و بهش چشمغره میرفت.یونگی، با باز شدن در حمام و برخورد ابری از بخار به صورتش، چهرهاش رو درهم کشید و بیدرنگ، یقهی تیشرتش رو تکونی داد تا خودش رو باد بزنه و از گرما نجات بده.
- میخوای جیمین رو بیدار کنی؟! کنسرتت رو بیصدا اجرا کن!جونگکوک، دستی به چشمهای خودش کشید تا از فرو رفتن کف توی اونها جلوگیری کنه و ابروهاش رو بالا داد.
- هنوز خوابه؟!
- آره، حسابی خستهست. بدنش بیشتر از من و تو به خواب نیاز داره.پسر کوچیکتر با صدایی از ته گلوش تأیید کرد و در حمام رو بست. جیمین همیشه همین بود؛ زیاد کار میکرد و استراحت رو پشت گوش میانداخت، تا جایی که بدنش به اینهمه بهکارکشیدهشدن اعتراض میکرد و درخواست خواب زیاد برای دوباره شارژ شدن. خوششانس بود که یونگی رو داشت تا محیط خونه رو برای استراحتش ساکت نگه داره.
وقتی که جونگکوک حولهپیچشده و با موهای خیس و چسبیده به پیشونیش بیرون اومد، ساعت نه صبح بود و خونه در سکوت مطلق. خبری از یونگی توی نشیمن و یا آشپزخونه نبود. مسیر اتاق خودش رو در پیش گرفت و سر راهش، نیمنگاهی به اتاق یونگی از لای در بازش انداخت. آواتار، چهارزانو کنار پنجرهی اتاقش نشسته و با چشمهایی بسته، کف دستهای روبهبالاش رو روی زانوهاش گذاشته بود. گلدون رزماری جیمین، کمی اونطرفتر روی زمین جا خوش کرده بود و نشون میداد که برای مراقبتی کوتاهمدت به دست آواتار سپرده شده.
أنت تقرأ
Coral
أدب الهواة- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...