- تهیونگ، زود باش دیگه!
یک شب قبل از قرارش با تهیونگ بود که پیامی به دستش رسید. پری دریایی گفته بود که مقصدشون به ساحل تغییر پیدا کرده و حالا جونگکوک، توی ورودی خونه، منتظر پسر بزرگتر ایستاده بود تا وسایل مورد نیازش رو جمع کنه.
تهیونگ بهش گفته بود میتونه وارد خونه بشه و توی سالن، روی مبلهای سفید رنگ منتظرش بمونه؛ جایی که مدتها بود هیچ موجودی پا به اون نگذاشته بود. حتی حضور کوتاه و چند دقیقهایِ کسی مثل جونگکوک توی اون قسمت از خونه هم میتونست تهیونگ رو خوشحال کنه؛ اما جونگکوک، دستهاش رو توی جیب شلوارش فرو کرده، چونهاش رو بالا گرفته و گفته بود:« همینجا میایستم تا بیای.»و حالا ده دقیقهای میشد که سرپا دم در منتظر ایستاده بود. کنجکاوی امونش رو بریده بود؛ پس وقتی که فهمیده بود، تهیونگ به اتاق رفته و نمیبیندش، قدمی به جلو برداشته و خونه رو یک دور با چشمهاش بررسی کرده بود تا بفهمه خونهی اون پری دریایی معروف، چه شکلی میتونه باشه، هرچند که چیز عجیبی پیدا نکرده بود. مبلهای سفید رنگ با کوسنهای گلدار، پرده های توری و نازکی که به راحتی امکان دید به حیاط و باغچه رو فراهم میکردن و یک آبنمای دیواری، گوشهی سالن با نورپردازی ملایم. کف اون خونهی نه چندان بزرگ، از جنس سنگ مرمر بود و جونگکوک رو به این فکر میداشت که احتمالا بدن تهیونگ مثل باقی همنوعانش، نه تحمل گرمای زیاد رو داره و نه توانایی برقراری ارتباط با مواد و مصالح غیرطبیعی و مطنوعی. اگر فضای مخوف استخر زیرزمین رو نادیده میگرفت، میتونست بگه که اون خونه فضای آرامشبخشی داره.
کمی زود به اونجا اومده بود و خودش هم این رو میدونست. به همین خاطر بود که حالا معطل شده بود.
- اومدممم!
با فریاد بلند پری دریایی که بیشباهت به نعره نبود، سیخ سرجاش ایستاد و با چشمهای گردشده، به روبهروش زل زد. تهیونگ با کولهی آبی روشنی روی دوشش از اتاق بیرون اومد و بدون این که به سمتش نگاهی بندازه، رفت تا کفشهاش رو به پا کنه. اعصابش از دست پسر کوچیکتری که نه پا به داخل خونه گذاشته و نه درست و حسابی منتظرش ایستاده بود تا آماده بشه، خرد بود. به نظر میرسید اون روز، به اندازهی روزهای قبلی حوصله و انرژی نداره و جونگکوک این رو از اخمهای درهمش میفهمید.
.
.
.دو ساعت تا غروب آفتاب باقی مونده بود. زمانی که خورشید، رفتهرفته توی خط افق محو میشد، ساحل به شلوغترین حالت ممکن خودش میرسید؛ اما بعد از اون، به همون سرعتی که موجودات خودشون رو برای دیدن غروب آفتاب به اونجا رسونده بودن، خلوت میشد و تنها کسایی که جرئت نزدیک موندن به دریا رو داشتن، موجودات دوزیستی مثل پریهای دریایی بودن. اما با اینحال، برنامهای که تهیونگ چیده بود، تا حداکثر یک ساعت بعد از غروب آفتاب به پایان میرسید.
YOU ARE READING
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...