جونگکوک نمیتونست خیلی از خونه دور شده باشه. تهیونگ فقط باید به سمت چپ ساحل حرکت میکرد تا بتونه پسر کوچیکتر رو همون اطراف پیدا کنه. استرس داشت و قلبش انگار به جای سینهاش، توی دهنش میکوبید. با اینکه جیمین خیالش رو از بابت منتظر بودن جونگکوک آسوده کرده بود، باز هم کمی نگران بود که مبادا جونگکوک رو دلشکستهتر از اونی کرده باشه که نتونه بهآسونی و با چند توضیح کوتاه، پسر کوچیکتر رو به خودش برگردونه.
دستش رو برای آروم کردن خودش، به سینهاش کشید و نگاهی به آسمون نیمهابری انداخت. با نزدیکتر شدن روز به ظهر، آفتاب شدیدتر میشد، اما اینطور که به نظر میرسید، تا بعدازظهر، آسمون انباشته از ابر میشد.
چشمهاش رو ریز کرد و اطراف رو برای پیدا کردن جونگکوک پایید. جلوتر که رفت، تونست مردی رو نشسته روی تختهسنگی، پشت به خودش ببینه. نزدیکتر رفت تا بهتر بتونه شناساییش کنه، اما مدل موهای مرد، هیچجوره شبیه به جونگکوک نبود و این مسئله باعث لب برچیدن پریدریایی شد. کائنات نمیتونستن انقدر باهاش شوخی داشته باشن که درست زمانی که داره به دنبال جونگکوک میگرده، شخصی با شباهت زیاد بهش رو جلوی چشمهاش قرار بدن و بعد ناامیدش کنن.هوفی کشید و به مسیرش ادامه داد. زمانی که داشت از کنار مرد رد میشد، برای خوابوندن کنجکاویش هم که شده، چرخید تا نیمنگاهی به سمتش بیاندازه و درست همون موقع بود که نگاهش با نگاه کسی که روی تختهسنگ نشسته و متوجه حضورش شده بود، گره خورد و پاهاش از حرکت ایستاد. چندبار پلک زد و ناباورانه پرسید:« جونگکوک! خودتی؟!»
جونگکوک که درست مثل پریدریایی از دیدنش شگفتزده شده بود، نگاهی به پشت سرش انداخت و با فهمیدن اینکه تهیونگ تنهاست، با یک سوال جوابش رو داد:« تو اینجا چیکار میکنی؟!»
پریدریایی جلوتر رفت و درست جلوی پسر ایستاد. از بالا بهش خیره شد و با دستهایی که برای در آغوش نگرفتن پسر کوچیکتر توی جیبهای سوییشرتش مشت شده بودن، لب زد:« اومدم که حرف بزنیم.»
- از کجا فهمیدی اینجام؟! جیمین بهت گفت؟!لحن صحبت کردن جونگکوک شبیه کسی نبود که از دیدنش ناراضی و شاکیه و همین، قند رو توی دلش آب میکرد. لبخند کوچیکی زد و جوابش رو داد:« آره. اول رفتم خونه؛ جیمین گفت اومدی ساحل. ترجیح دادم اینجا باهات صحبت کنم.»
جونگکوک نگاه دلتنگش رو از سرتاپای پسر بزرگتر چرخوند و برای پنهان کردن ذوقش، لب گزید. گلوش رو نمایشی صاف کرد تا جلوی لبخند زدن خودش رو بگیره و نگاهش رو به امواج ملایم دریا داد.
- گوش میدم.تهیونگ آه آسودهاش رو بیرون داد و کنار جونگکوک، روی تختهسنگ سرد نشست. برای برخورد نکردن آب شور دریا به کفشهاش و رسوخ نکردن آب به داخل اونها، بدنش رو روی صخره بالا کشید و پس از فشردن لبهاش روی همدیگه و فرو بردن آب دهنش، شروع کرد.
- توی این مدت، دلم خیلی برات تنگ شد. حتی توی پلملت هم خبری نبود و فقط یکبار پست گذاشتی.
- سرم شلوغ بود.
- لابهلای سرشلوغیهات، دلت برام تنگ نشد؟
YOU ARE READING
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...