سکوت، فضای اتاقک ماشین رو در بر گرفته بود؛ یک سکوت نچسب و تلخ. سکوتی که هرسه نفر دلیلش رو میدونستن و همین دونستن قلبهاشون رو میفشرد.
یونگی میتونست از آینهی بغل ماشین، نگاه ناراضی جونگکوکی که از پنجره به خیابونهای پوشیده از برف خیره شده بود رو ببینه و دلتنگی رو از اون نگاه بخونه. آرزو میکرد بتونه کاری برای پسر کوچیکتر بکنه، اما جز حامی بودن و گوشزد کردن اینکه شتابزده عمل نکنه، کاری از دستش ساخته نبود.
فرمون ماشین، بین انگشتهای جیمین فشرده میشد و نگاه بیقرارش هرچند دقیقه یکبار، از خیابون جلوش کنده میشد و جونگکوکِ بقکرده رو میپایید. دلش از ناراحتی دوست کوچیکترش سنگین بود و میدونست که حتی بغلهای گرم و نوازشهای صمیمانهی دم نرمش هم نمیتونه غم جونگکوک رو از دلش پاک کنه.
هیبرید، آه سنگینی کشید و لبهاش رو با زبونش تر کرد. نیمنگاهی به سمت راستش و جایی که آواتار نشسته بود، انداخت و پیشنهاد داد:« کوک، میخوای امشب پیش تهیونگ بمونی؟ صبح میتونم با ماشین بیام دنبالت.»
جونگکوک سری به طرفین تکون داد و نیمنگاهی بیحوصله به سمت پسر بزرگتر انداخت.
- باید بیام خونه؛ یه عالمه کار برای انجام دادن دارم.یونگی برای لحظهای میخواست دهن باز کنه و بگه:« ما کارهات رو انجام میدیم.» اما جلوی خودش رو گرفت و سکوت کرد. باید اجازه میداد جونگکوک روی پای خودش بایسته و مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده باشه، وسایلش رو از خونهی تهیونگ برداره و باهاشون به آپارتمان خودشون بیاد.
با ترمز گرفتن هیبرید گربه جلوی در خونهای با نردهها و در آهنی کوتاه سفیدرنگ، جونگکوک بیدرنگ در ماشین رو باز کرد و پیش از اینکه پیاده بشه، رو به دو پسر دیگه گفت:« زود برمیگردم.»
پس از رفتنش، یونگی آه بلندی کشید و پیشونی خودش رو مالید.
- دارم دیوونه میشم!جیمین لبهاش رو آویزون کرد و باملایمت رون پای پسر بزرگتر رو برای دلداری دادن بهش فشرد. برای اولین بار، از تهیونگ گلایهای نکرد و تنها گفت:« جونگکوک از پسش برمیاد، هیونگ. مطمئنم!»
جونگکوک انتظار نداشت وقتی که وارد خونه میشه، تهیونگ رو در حال بیرون اومدن از اتاقی که حالا اتاق سابق خودش به حساب میاومد، ببینه.
تهیونگ با دیدن پسر کوچیکتر، بیاراده به سمتش دوید و توی آغوشش فرو رفت.
- جونگکوک!پسر کوچیکتر پلکهاش رو محکم روی همدیگه فشرد و بغلش کرد. این تنها یک نقل مکان ساده بود و اینطور نبود که دیگه قرار نباشه تهیونگ رو ببینه، اما همون یک ماه و خردهای موندنش در کنار پسر بزرگتر، هردوشون رو بدعادت کرده بود.
DU LIEST GERADE
Coral
Fanfiction- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...