۱۵. جونگ‌کوکِ کبابی

2K 614 389
                                    

خوشحال بود که کسی توی زیرزمین نیست و می‌تونه راحت چند دقیقه‌ای رو تنها باشه. عجیب بود که کسی اونجا حضور نداشت. حدس زد شاید مهمون‌ها اون‌قدری از درک بالایی برخوردار باشن که بخوان استخر خونه‌ی موجود دوزیستی مثل پری دریایی رو یک فضای خصوصی بدونن و برای مهمونی گرفتن و رقصیدن و شنا کردن، بهش پا نذارن.
روی یکی از صندلی‌های سفیدرنگ که بار اولِ پا گذاشتنش به اون زیرزمین هم روش نشسته بود، جاگیر شد و نفس آسوده‌اش رو بیرون داد.

حالا می‌تونست کمی به اتفاقات یک‌ساعت گذشته فکر کنه؛ به حسودی کردنش به نزدیک شدن اون آهو به تهیونگ، رفتارهای عجیب تهیونگ و بوسه‌اش و به سردرگمی خودش. روی صندلی سر خورد، سرش رو به عقب تکیه داد و چشم‌هاش رو بست. دوست داشت بدونه شخصی که نگاه خیره‌اش باعث شده تهیونگ بخواد اون‌قدر مصمم ببوسدش، کی بوده و از اون مهم‌تر، خود بی‌جنبه‌اش چه مرگش بوده که انقدر از کار پری دریایی خوشش اومده و دلش خواسته که این اتفاق باز هم، بارها و بارها، تکرار بشه. از خودش خجالت می‌کشید که داره زیاده‌روی می‌کنه و از رفتارهای نمایشی تهیونگ، برداشتی که نباید رو داره. این‌طوری گند می‌زد به اعتماد پسر بزرگ‌تر. کافی بود تهیونگ به این مسئله بو ببره تا بخواد به روش بیاره که بالاخره وا داده و تسلیم جذابیت ذاتیش شده. حتی با فکر کردن بهش هم خنده‌اش می‌گرفت.

مشتی آرومی به پیشونی خودش کوبید و خندید‌. با افکار ضد‌و‌نقیضش دست‌و‌پنجه نرم می‌کرد که صدای ملچ‌و‌ملوچی از پشت سرش، توجهش رو به خودش جلب کرد. سر جاش خشکش زد. به‌آرومی، چرخید و پشت‌سرش رو نگاه کرد. صدای زمزمه به گوش می‌رسید.
از جاش بلند شد و با قدم‌هایی بی‌صدا، به سمت ستون نزدیک به استخر رفت. کمی خم شدن به سمت چپ کافی بود تا بتونه دو نفری که داشتن اون پشت همدیگه رو می‌بوسیدن رو ببینه. چشم‌هاش گرد شد و ابروهاش تا محل رویش موهاش بالا پرید. مطمئن بود که بعد از خودش کسی وارد زیرزمین نشده. یعنی اون‌دو تمام مدت اون‌جا پشت ستون بودن؟

از خجالت لب خودش رو گزید و خواست قبل از این‌که متوجهش بشن، به حیاط برگرده که عده‌ای پرسروصدا، از پله‌ها پایین اومدن. از قدم‌های شل و صدای بلند و ناموزون آهنگ خوندن‌شون مشخص بود که همگی مستن و تا خرخره الکل خورده‌اند. جونگ‌کوک برای لحظه‌ای خوشحال شد که دیگه نیازی نیست چندان بابت دیده شدنش توسط دونفر پشت ستون، نگران باشه. مسیر پله‌ها رو در پیش گرفت و خواست به طبقه‌ی همکف بره که یکی از پری‌های دریایی جمع، بی‌درنگ توی آب شیرجه زد و حجم زیادی از آب شور استخر رو روی لباس‌های نازنینش ریخت.

خون‌آشامی که دستش رو دور گردن رفیقش انداخته بود، مسیرش رو به سمت جونگ‌کوک کج کرد و جلوش ایستاد. دستش رو روی خیسی کتش کشید و قیافه‌ی متعجبی به خودش گرفت.
- خیس شدی؟! آخی! اشکالی نداره... آبه دیگه! قیافه‌ات رو اونجوری نکن.
جونگ‌کوک به زور لبخندی زد و سری بالا و پایین کرد.
- درسته، زود خشک میشه.
اما پسر خون‌آشام مومشکی، مچ دستش رو گرفت و با زور زیادش، به سمت خودش کشید.
- بیا بریم با هم خشکش کنیم.
و به سمت استخر کشیدش‌. قطعا الکل باعث شده بود اون خون‌آشام خشک و خیس رو جابه‌جا برای خودش معنی کنه؛ اما جونگ‌کوک که هوشیار بود و می‌دونست پریدن توی اون استخر نه‌تنها به معنی خشک شدن نیست، بلکه به معنی خیس شدن تا لباس زیرشه. پس تلاش کرد مچ دستش رو از بین دست پسر بیرون بکشه و از دست اون جماعت دیوانه و مست، فرار کنه.

Coral Donde viven las historias. Descúbrelo ahora