از وقتی که با تهیونگ دیده میشد و رابطهشون تقریبا برای مردم اون بیرون جا افتاده بود، وقت خاروندن سرش رو هم نداشت. طرفدارهای تهیونگ شوخیبردار نبودن و واقعا به سمت محصولاتشون هجوم اورده بودن؛ هرچند که جیمین معتقد بودن در درجهی اول، این کار خودشونه که درسته و اگر تا قبل از ورود تهیونگ به ماجرا، انقدر سرشون شلوغ نبوده، فقط بخاطر تازهکار و شناختهنشده بودن اونهاست. هرچی که بود، هر سه پسر از این شرایط رضایت داشتن و اعتراضی نمیکردن.
جونگکوک، با انبوهی از رسیدهایی که دستگاه، به قول جیمین اونها رو تف کرده بود، بین دستهاش، پشت قفسهها نشسته و به جعبههای تخت و خالی روی هم چیدهشده خیره شده بود. رسیدها باید تکبهتک روی جعبهها چسبونده میشد و جعبههای خالی، با لیست سفارشات مشتریها، پر؛ اما جونگکوک نه رسیدها رو میدید و نه جعبهها. ذهنش سمت انباری پرواز میکرد که شب گذشته، عکسهای اون رو همراه یونگی توی یک سایت خرید و فروش املاک دیده بودن. انبار، اسمی بود که مغز جونگکوک روی گاراژ نه چندان بزرگ اون خونهی ویلایی گذاشته بود.
توی دنیای خودش غرق بود. جیمین رو میدید که به جای چمباتمه زدن توی فاصلهی کم بین قفسهها، آزادانه بین اونها میچرخه و دمش رو تکون میده؛ یونگی، به جای نشستن پشت میز کامپیوترِ انتهای سالن خونه که توی کورترین نقطهست، پشت میز کارش توی یک اتاق جدا نشسته و درحالی که از قهوهاش لذت میبره، از همون لبخندهای نرم همیشگیش میزنه و خودش... احتمالا دیگه خبری از یه پری دریایی مومرجانی خودشیفته توی زندگیش نیست که بخواد بابت صدفهای تقلبی، از بالا به پایین نگاهش کنه. یک عکس توی صفحهی پلملش که صدای جلز و ولز تهیونگ رو بلند میکنه؛ سیگار برگی لای لبهاش، عینک دودی روی چشمهاش و دختر و پسرهایی از نژاد خود تهیونگ، دورش که...
- جونگکوک! صدای نوتیفیکیشن گوشیت داره حالمون رو به هم میزنه!
با شنیدن صدای بلند یونگی که دقیقا داشت از کورترین نقطهی خونه، پشت میز کامپیوتر، به گوش میرسید، از دنیای خیالبافی بیرون کشیده شد. رسیدها رو روی زمین رها کرد و به سمت گوشی موبایلش که روی کانتر آشپزخونه رها شده بود، دوید. عینکش رو بالا داد و روی کانتر خم شد. پیامها از طرف کی میتونست باشه، جز تهیونگ؟
- کامنتهای پست آخر رو چک کن!ابروهاش رو به همدیگه گره داد و وارد صفحهی تهیونگ شد. پست آخر، همون ویدیوی پونزده دقیقهای معرفی بود. سرش رو بلند کرد و رو به دیواری که یونگی پشت اون نشسته بود، پرسید:« هیونگ! تو پست تهیونگ رو دیدی؟!»
صدای یونگی، خفه و متمرکز به گوش رسید.
- آره... ساعت نه آپلودش کرد.جونگکوک نگاهی به ساعت گوشیش انداخت. ساعت نه و نیم شب بود. همونجا پای کانتر سر خورد، روی زمین نشست و ویدیو رو باز کرد. میکا تونسته بود به طرز چشمگیر و هیجانانگیزی قسمتهای مختلف مصاحبه رو به همدیگه وصل کنه.
ESTÁS LEYENDO
Coral
Fanfic- پری دریاییمون نمیتونه طبیعت خودش رو بپذیره؟ - نه، همونطور که آدمها نتونستن. تلهای سگ و گربهای، لباس دم پری دریایی، نیش خونآشام مصنوعی و ... - اینها فقط واسه تفریحه. - مطمئنی؟! کورال، برشیه از داستان همزیستی موجودات هوا، دریا و خشکی و روایت...