دو ماه بعد...
نیویورک سیتی؛ ۲۸ اکتبرنیویورک شهر فوق العاده ای؛ یه منظره نورانی، خیابون های شلوغ ،برج های سر به فلک کشیده و کلی توریست.
پشت لامبرگینی مشکی رنگی که همین چند روز پیش خریده بود نشسته بود و با بدخلقی منتظر رد شدن جمعیت تموم نشدنی مردم از خط عابر پیاده بود.
بعد چندتا بوق هشدار پاش روی گاز گذاشت و به جیغ داد بقیه توجهی نکرد. دو ماه از اومدنش به آمریکا گذشته بود.
دو ماهی که به بدترین شکل ممکن گذشته بود. دیدن هر روزه اون هرزه کثیف، جاسمین، به اندازه کافی به زندگیش گه می کشید.
رو به روی اون کلیسای جهنمی پارک کرد. با قدم های سریع و خشمگین در اصلی باز کرد و به اون زن که پشت پیانو نشسته بود نگاهی انداخت.
+معنی این کارا چیه؟
×منظورت نمی فهمم جان.
ژان نفس عمیقی کشید. پوزخندی روی لب هاش نشوند و به حرف اومد.
+پس بزار من بهت بگم جاسمین....
قدمی بهش نزدیک شد و کنار پیانو ایستاد.
+چرا باید یه بچه یه ماه رو بکشم؟
×برای تهدید پدر نماینده اش؟
زن کاملا خونسرد گفت و به زدن قطعه مزخرفش ادامه داد.
+هاه، ازم می خوای برای این سیاست به لجن کشیده حکم مرگ یه نوزاد صادر کنم ؟
×نه می خوام خودت اینکار کنی.
دستش روی کلاویه ها کوبید و گوشه لبش بالا برد.
+خواسته تو برام اهمیتی نداره من خودم موانع ام رو به روش خودم کنار می زنم و در ضمن اون بچه حالا زیر سایه منه.
نه برای اینکه زندگیش برام مهم باشه نه، فقط می خوام بهت نشون بدم چه جایگاهی داری.
پوزخند صدا داری زد و کنار گوش جاسمین لب زد.
+نباید تحریکم می کردی منو تا اینجا می کشوندی. تو یه شیطان می خواستی حالا جهنمی که می سازم تماشا کن.
با کوبیده شدن در های کلیسا لبخندی روی لب های جاسمین نشست.
*اون پسر خودش از باند فونیکس کنار کشیده. هیچ اسمی ازش توی اسناد شورا نیست به هیچ جا وصل نیست. اون یا خیلی باهوش یا خیلی احمق.
×هاهاها چطور می تونی در حقش این قدر کم لطفی کنی. چون به هیچ جا وصل نیست دسترسی بهش محدود تره با کنار کشیدن خودش از سازمان اون دیگه نقطه ضعفی نداره.اون خیلی باهوش.
به گوشه تاریک کلیسا و فردی که روی نیمکت نشسته بود. نگاه کرد و خندید.
*با این تفکر که اون یه توله سگ هاسکی به اینجا آوردیش. به امید اینکه ظاهر وحشی و گرگ مانندش بقیه رو بترسونه اما برای تو دم تکون بده حالا ببین....اون پسر یه گرگ وحشی تا بهش پشت کنی دندون هاش توی گردنت فرو می کنه. اون درست مثل یه گرگ وحشی رام نشدنی. اون روش های خودش برای شکار داره. اون گله خودش داره و تو نمی تونی جلوش بگیری.
پس الان داری به چی می خندی؟
جاسمین لبخند زد.
×کی گفته اون قرار بود یه سگ باشه؟ از اول هم می خواستم ازش یه گرگ تشنه خون بسازم. برای تبدیل کردن اون خرگوش خونگی به این گرگ وحشی مجبور بودم خون اطرافیانش رو بریزم، بهش درد ، عذاب و تحقیر بدم تا اون خرگوش با طعم خون آشنا بشه و از چشیدنش لذت ببره.
این الان همون چشم اندازی که منتظرش بودم.
درست مثل یه شکارچی همه رو زیر پاش له می کنه تا به راس هرم غذایی برسه. اون داره روز به روز قوی تر می شه.
لبخند روی لب های سرخ جاسمین، دلهره آور بود. برق چشم های درشت مشکی اش و رعب انگیز بود.
×و تو..... فکر کردی بیخودی اسم زودیاک بهت دادم؟ قرار بود شر کینگ مون بکنی.
*گم گور شده و هیچ جا نمی شه پیداش کرد می گی چیکار کنم؟
×فقط کمین کن. اون همیشه دور بر ژان می گرده. ژان زیر نظر بگیر کینگ به زودی سراغ اش می ره.
*اون همچین خطری نمی کنه.
×اون منتظر همین فرصت بود. فقط منتظر بود ژان قاطی این لجنزار بشه تا خودش نشون بده. فکر کردی اگه کار هایی که می کردم به نفع اش نبود همین جور می نشست کاری نمی کرد؟ اوه نه ! اون منتظر بود ژان هم به این سیاهی ملحق بشه دستاش با خون بشوره تا بتونه اون بپذیره.
زودیاک لب هاش بهم فشرد و نگاهی به چهره ناخوانای راهبه انداخت. از سوالی که می خواست بپرسه مطمئن نبود.
*تو...تو خودت کینگ بزرگ کردی و برای این جایگاه تربیتش کردی پس چرا حالا....
×حالا می خوام ژان روی اون تخت بشینه؟
چهره جاسمین بی حالت شد دستش به سمت گردنش رفت و حلقه ای که به گردن داشت لمس کرد.
×اون پسر فقط یه نمونه برای امتحان توانایی هام بود.
تنها کسی که لیاقت داره اون تاج به سر بزاره فقط و فقط ژان. اون بزرگ ترین شاهکاری که توی زندگی ام خلق کرده ام. یه اثر هنری یه اکتشاف! اون خود من و تنها من لیاقت سروری رو دارم.
زن ژاپنی نگاهی به تتو زودیاک روی دستش انداخت.
بوی خون به مشامش می رسید. بوی خون و......مرگ!
YOU ARE READING
🥀Black Rose 🥀
Fanfictionکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...