چهره

237 78 30
                                    

اون ژان بود.
ولی نبود.
وانگ ییبو به خوبی شیائو ژان رو به یاد داشت. اون حتی می تونست وقتی سرو ته آویزون شده تمام علایق، خصوصیت ها و ویژگی های اون پسر رو با جزئیات کامل تعریف کنه اما حالا.......
حالا دیگه فکر نمی کرد بتونه.
اون ژان نبود. واقعا نبود. این اون ژانی که ییبو انتظار دیدنش رو داشت و ژوچنگ نداشت نبود.
اصلا و ابدا!
ییبو خیلی خوب ژان رو می شناخت. اون یه پسر سوپر انرژی با بوی یاسمن یه حاله سبز دورش بود. کسی که خورشید به درخشش لبخندش حسودی می کرد و ماه به برق چشم هاش.
اون عاشق حیوونا، بچه ها و چیپس بود و از بوی باروت تفنگ و اسپرسو متنفر. پسری که به خاطر علاقه اش به پزشکی و نجات جون آدمها کلی جنگید اما آخر کارش به ارتش جنگ کشید.
پسری که به غریبه ها هم لبخند می زد و تحمل آسیب دیدن هیچ بنی بشری رو نداشت.
اگه اون شیائو ژان بود پس این کی بود؟
ییبو قبل از شنیدن اون حرف ها مطمئن بود رز ایکس ژان اما.....
لعنت! فاک به کارمای حرومزاده یا حالا هر چی که این دنیا رو می چرخوند.
این ژان بود؟ کسی که با یه چاقو توی دستش روی بدن آدما نقاشی می کشید و با لبخند به لغزش خون سرخ از بین زخم نگاه می کرد ژان بود؟
لبخند نشسته روی اون صورت بدجوری زیبا بود. به طوری که کسی باور نمی کرد صاحب این انحنای زیبا نقاش قاتلی باشه که با خون قربانیش زیر بدنش نقاشی می کشه.
"این چطور....من دیدم..دیدم...او..اون خونه..توی آتیش سوخت.
ییبو دست های نشسته روی شونه های مرد دید و بعد صدای رز
+فکر کردید می تونید تمام خانواده ام رو بکشید و منم قربانی کنید؟
دست های رز دور گردن مرد پیچید.
+من دیدمش..سینه شکافته شده مادرم و اشک های از سر بیچارگی پدرم....من دیدم چطور پدرم با دست های من به زندگیش خاتمه داد.
صدای خشن رز توی اون فضای خالی پیچید.
+همشون رو کشتم تک تک کسایی رو که به خانواده ام آسیب زدند. وقتی خنجرم رو زیر گلوی ون چائو گرفتم و اون اسم تک تک شما عوضی ها رو گفت دلم می خواست تمام دنیا رو به آتیش بکشم.آخه توعه لعنتی دوست صمیمی پدرم بودی. معلم من بودی. منو خواهر برادرم شما کثافت ها رو عمو صدا می زدیم.
خودم می کشمتون. دونه به دونه اتون رو بدون هیچ ترحم پشیمونی و اگه لازم باشه بازم جوی خون راه می ندازم برای کسایی که برام مهم اند.
"تو..تو..توی آتیش..سوخ..سوختی..جسدت..
صدای اوه وون تاک خفه و خرخر مانند شده بود.
+هه!برای کشتن اون عوضی ها خودم خونه ام رو فرستادم هوا. هرچند اون چائو حرومزاده قسر در رفت و دورتون زد. جوری صحنه سازی کرد انگار منم مردم. بالاخره جعل سند تشخیص هویت و دفن کردن یه تابوت با یه جنازه بی نام نشون همچینم کار سختی هم نیست.
روی بدن مرد خم شد و آهسته خندید.
+می دونی چیه تو و چائو هر دو یه جای کار رو اشتباه اومدین. تحریک کردن آدمی که همین حالاشم ته خطه کار درستی نبود پورفسور حتی اگه هزاران بارم به زمینم بزنید من بلند می شم اگه پاهام رو ببرید سینه خیز جلو می رم. این کاریه که من می کنم برای محافظت از کسایی که دارم.
ژان به اون مرد نفرت انگیز نگاه کرد. نفرت و خشم تمام وجودش رو به آتیش کشیده بود اما نمی تونست خاطراتی رو که با این مرد داشت از ذهنش پاک کنه.
دست هاش از روی گلوی مرد برداشت و مقابلش ایستاد.
+بهم بگو کی درباره سیلور بهت گفته بود. بهم بگو تا بزارم اسمت همین طور پاک بمونه
"قرار نیست....چیزی.... بشنوی ژان.
مرد با صدای خشداری به خاطر سرفه هاش نالید.
+دلم نمی خواد این کار رو بکنم اما...اما اگه مجبور بشم تک تک خانوادت رو جلوت سر می زنم پس حرف بزن.
"تو..تو.اینکار رو نمی کنی...مطمئنم.
+من همین الانش هم به اندازه موهای سرم آدم کشتم و توی خونشون حمام کردم پس سعی نکن منو امتحان کنی چون بد می بینی؛ حالا اون دهن کثیفت رو باز کن ..
می تونست به وضوح لرزش بدن اون مرد ببینه.
"ح..حتی..اگ..اگه..بهت..بگم..او...اون..خانواده ام رو..رو می کشه.
+مطمئن باش اگه بهم نگی من اینکار رو به جاش می کنم.
خودش هم برای یک لحظه از این همه بی رحمیش ترسید. اما پوزخند روی صورتش رو حفظ کرد.
مرد بیچاره دیگه آشکارا داشت گریه می کرد.
ژان سرش رو کنار سر مرد برد و زمزمه کرد.
+بهم بگو
"...از اولم قرار بود سیلور رو به اون بسپاریم..
+بسپارید؟
"خیلی ها از وجود اون فرمول منحصر به فرد که شما بهش سیلور می گین باخبر شدند اما همه به دستور یک نفر بود.
+از طرف کی؟؟ یالا بگو..
"کی..کینگ....
ژان با خودش فکر کرد این دیگه ته بدبیاری
با خبر بودن کینگ از اون سیلور کوفتی یعنی خبردار شدن کلی گانگستر ،گروه های مافیایی و حتی باز شدن پای گروه های چند ملیتی و کلی یاکوزا طماع! لعنت بهش.
+بهم بگو...دیگه کی پشت این قضیه است؟
حالا نفس ژان هم سخت بالا می یومد.قضیه پیچیده تر از چیزی بود که فکر می کرد.
"کشتن فنگمیان و مادرت هدف ما نبود ژان...ما مجبور شدیم...باید برای نجات خودمون پدرت رو قربانی می کردیم کینگ تهدیدمون کرده بود...اون سیلور می خواست چیزی که دست پدرت بود و چه اهرم فشاری بهتر از مادرت؟ البته اون طور نشد که ما انتظار داشتیم.
پدرت حتی با مرگ مادرت هم تسلیم نشد و این شد که مجبور شدیم هم تو و هم پدرت رو بکشیم و تا الان هم فکر می کردم موفق شدیم.
اوضاع خیلی بهم ریخته قر وقاطی بود. یه سوء قصد ساده به جون خانواده اش تبدیل شده بود به یه نقشه چند بعدی گسترده برای تصاحب چیزی که جز فلاکت برای نسل بشر چیزی نداشت.
فکر نمی کرد پای کینگ هم در میون باشه با این اوصاف حتما ویل و اون چهار گروه دیگه هم خبر داشتند.

🥀Black  Rose 🥀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang