پاهاش روی میز گران قیمت اش گذاشته بود و در حالی که به پشتی صندلی تکیه داده بود با کرختی به بیرون پنجره و آسمون غبار گرفته نگاه می کرد.
بوی چوب ماهون و قهوه زیر بینی اش می پیچید و باعث می شد بخواد عمیق نفس بکشه. با صدای پیس باز شدن چیزی، چشم هایی رو که تا الان بسته بودند باز کرد.
کریس رو به روش با یه بطری مشروب ایستاده بود و دوباره اون لبخند عجیب روی لب هاش بود. با بدبینی اخم کرد و چینی به بینی اش داد.
+چی شده ؟
اون لبخند ترسناک کش اومد و چشم های کریس درخشید. ژان تمام موهای تن اش سیخ شد. کریس شبیه کارکتر دلقک فیلم های ترسناک شده بود فقط یه دماغ سرخ کم داشت لباس سیرک!
×پسر کاملا حق با تو بود. درست همون طور که پیش بینی کرده بودی همه چیز پیش رفت. جاسمین طعمه رو گرفت. اون لعنتی با پای خودش رفت ملاقات ادموند گرندی.
ژان ابرویی تمسخر آمیز بالا انداخت.
+چی بهت گفتم؟ جاسمین یه روباه مکار و طمع کاره. اون کمال طلب و همین هم گیرش انداخت. اون هیچ کاری رو الکی و محض رضای خدا انجام نمی ده. پس چرا باید به من پیشنهاد مقام و قدرت میداد؟ مطمئنا قصد اون از اول تصاحب سیلور بوده.
×اینا درسته ولی چرا می خواست تو کینگ باشی؟ واقعا ایده ای براش ندارم.
ژان به بخار سفید رنگ قهوه خیره شد. نگاهش گنگ و نامفهوم بود
+نمی دونم شاید برای تحریک طمع ام. در هر صورت مهم اینه که اون به زودی گیر میافته و من بالاخره می تونم از این جهنم بیرون برم.
کریس جامی برای ژان پر کرد و به دستش داد.
× ماموریتی که جهنم می خونیش فقط با گرفتن جاسمین تموم نمی شه ما باید کینگ رو هم گیر بندازیم فراموش که نکردی؟
با اومدن اسم کینگ کریس تونست نگاه خیره ژان به اسلحه روی میز ببینه.
×نه ژان ! نه! قرار نیست کسی رو بکشی فقط دستگیرش کن باشه؟
با نگرفتن جوابی و ادامه پیدا کردن نگاه خیره ژان، کریس شونه های ژان رو گرفت و تکون اش داد.
×هی مرد به من نگاه کن. تو نباید اونا رو بکشی. می دونم مسبب مرگ خانواده ات جاسمین و کینگ اند اما تو نباید اینکار کنی باشه؟ باشه ژان؟
ژان سر تکون داد و کریس نفس آسوده ای کشید.
+گه گه......
با گه گه خطاب شدنش حیرت زده سرش رو بالا آورد و به ژان نگاه کرد. مواقعی که از طرف ژان برادر صدا می شد انگشت شمار بود.
+من....من...من دیگه نمی تونم کمک ات کنم.
چشم های کریس نرم شد. با مهربونی به پسربچه حساس جلوش نگاه کرد و لبخند کمرنگی زد.
×چرا؟...به خاطر ویلیام اسمیت؟..چون اون پدرت؟....می خوای پای ویلیام از این قضایا بیرون بکشی؟
ژان سریع سر به مخالفت تکون داد.
+نه به هیچ عنوان، هر کس باید تاوان اعمالش رو بده مخصوصا آدمی مثل ویلیام فقط نمی خوام کسی که اینکار انجام می ده من باشم.
کریس آهی کشید. نرم شانه ژان رو فشرد و جامش رو دوباره پر کرد.
×باشه اما برای الان یکم با من بنوش بچه جغجغو
لبخند کمرنگی زد. جامش رو بالا برد و به جام کریس کوبید.
×به سلامتی
+به سلامتی
اون مایع پیر تلخ شیرین یک نفس سر کشید.
×اوه راستی.....
کریس با هول ولا دست توی جیبش کرد و موبایلش رو بیرون کشید اون جلوی ژان گرفت.
تک تک اون صورت های کوچیک و خندان از نظر گذروند و بعد مدت ها لبخند بزرگی زد. عکس بچه هاش بود. خانواده ای که چند وقتی می شد که کاملا از یاد برده بودشون.
YOU ARE READING
🥀Black Rose 🥀
Fanfictionکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...