ضرب آهنگ ریتمیک و سنگین موسیقی ، لامپ های نئونی و صدای جیرینگ برخورد گلس های لبریز از الکل به هم ، همه و همه باعث می شدن ییبو بخواد از اون بار لعنت شده با سر بیرون بزنه. ولی متاسفانه اصلا دوست نداشت شیجیه اش رو ناراحت کنه.
تولد جیه اش توی یکی از بهترین بار ها و به اصرار شوهر طاووسش برگزار شده بود. خیلی ها رو نمی شناخت. ازدحام جمعیت سرسام آور و دیوانه کننده بود.
بالاخره تونست چنگ پیدا کنه. بعد از چسبیدن مچش ، با خودش به سمت کانتر کشوندش.
_این دیگه چه جهنمی ؟
فریاد زد مبادا چنگ نشنوه.
×جهنمی که اون طاووس خودشیفته راه انداخته فقط به خاطر خواهرم که همین حالا تیکه تیکه اش نمی کنم.
هر دو اون ها از کایوچن بیزار بودن. مطمئنا اگه ژان بود اون مرد هیچ وقت دست خواهرشون نمی گرفت. گرد غم هم زمان روی چشم های دو مرد نشست.
×من می رم تا مراقب باشم چیز ناجوری بین مهمونا جا به جا نشه. خوش ندارم تو تولد خواهرم جنازه جمع کنم.
ییبو سری تکون داد و به بار من اشاره کرد شاتش رو با ویسکی پر کنه.
به چرخش و رقص اون مایع خوشرنگ توی شاتش خیره شد.
نگاهش به شکست نور درون اون شات زیبا بود اما ذهنش در حال پرسی زدن در گذشته بود.
اون گل ها....رزهای صورتی مرموز.....بیست شاخه گلی که توی هر تولد جیه اش بدون نشانی و ردی از فرستنده اش ظاهر می شدن.
با یانلی صحبت کرده و از علاقه بی نهایتش به رزهای صورتی آگاه شده بود.علاقه ای که کسی ازش مطلع نبود!
کی جز اون می تونست باشه؟ پس مطمئنا همین الان هم بین جمعیت داشت می رقصید!
شات آخر تا نیمه بالا داد و روی کانتر کوبید سریع بلند شد و به سمت جایگاه کادو ها رفت. درست می دید. زیبا ترین رزهای صورتی!
می گن عاشق ها درست مثل قطب های غیر هم نام آهن ربا به هم جذب می شن. درست مثل آفتاب گردانی که خورشید عبادت می کنه. مثل نوری که سیاهچاله ای رو طواف می کنه و در آخر درون آغوشش حل می شه. برای ییبو هم همین طور بود. برای یک لحظه جاذبه ای الکتریکی ، نوری روشن و کشش بی نهایتی رو حس کرد. برگردوندن سرش مساوی شد با قفل شدن نگاهش به اون چشم های ققنوسی کشیده. خودش بود. با لبخند بهش خیره شده بود. اون انحنای لطیف و روشن تنها متعلق به یک نفر بود.
با رد شدن کسی از جلوس اون اتصال جادویی بریده شد. و لحظه ای بعد اون دیگه اونجا نبود. ناباور پلک زد. نه این نمی تونست یه رویا باشه. فقط چند ثانیه بود اما واقعی تر از یک رویا بود.
پشت پلک هاش داغ شد. آشفته مردم کنار می زد و بین دود و تاریکی بار دنبال نور زندگیش می گشت. چیزی نمونده بود تا اشک هاش از پشت سد چشم هاش جاری بشن. اون نورش دیده بود. اون ژان دیده بود. اما اون نور مثل گذر یه شهاب ، به همون سرعتی که ظاهر شده بود محو شد.
بین جمعیت در حال رقص ایستاد و درمونده چشم هاش به هم فشار داد. حتما خیلی زیاده روی کرده بود که این طور مرز بین خیال و واقعیت براش باریک شده بود.
از بین مردمی که در هم می لولیدند بیرون خزید ولی با چیزی که دید سر جاش خشکش زد.
یک شاخه رز سرخ درون شات نصفه ویسکی اش نشسته بود!
VOCÊ ESTÁ LENDO
🥀Black Rose 🥀
Fanficکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...