همه هیجان زده بودند و فریاد می کشیدند ، ولی گویی اون چیزی نمی شنید. روبه روی کایوچن ایستاده بود بدون اینکه عکس العملی به پوزخند روی صورتش نشون بده. برگشت و با امید به جایی که قرار بود ییبو باشه نگاه کرد.
ییبو اون جا نشسته بود و به صورت ژان خیره شده بود.
لبخند و حرفی در کار نبود فقط نگاه بود نگاه. درخشش چشم های مشتاقی که با هم حرف می زدند خیره کننده بود.
کهکشان چشم های ژان توی دریای سیاه بینهایت چشم های ییبو غرق شده بود. هیچ چیز حرکت نمی کرد و صدایی نبود که تلاطمی توی اون جریان جادویی احساسات ایجاد کنه.
مثل گذر سریع نسیم ، هیچ کس متوجه شروع و پایان اون نسیم گرم و لطیف عواطف بین اون دو نشد تا وقتی که ییبو به آرومی پلک زد.
ژان با اکراه نگاهش رو گرفت و به فرد مقابلش دوخت.
×به چی نگاه می کنی شیائو منصرف شدی؟ فقط کافیه به بی عرضه بودنت اقرار کنی.
ژان بعد چند ثانیه اون لبخند بزرگ معروفش رو زد و با یه پوزخند گوشه لبش با لحن سرگرم شده ای جواب داد.
+ خودت می دونی تراژدیه کسی که خیت می شه چیه دیگه؟
پس بزار بهت بگم حالا دلت می خواد آب بشی بری تو زمین یا تو مبارزه ببازی؟ کدومو می پسندی قند عسلم هوم؟؟
ژان واقعی فقط با یه اشاره کوچیک ییبو برگشته بود و قرار بود طوفان به پا کنه. چشم هاش همون نور همیشگی رو بازتاب می کرد شاگرد اژدها قرار نبود شکست بخوره!
چن فریاد زد و به سمت ژان حمله کرد. ژان با چابکی در حالی که هنوز اون شمشیر تمرینی رو پشتش نگه داشته بود، از تمام حمله ها جاخالی می داد.
+اون قدر ها هم که بقیه می گن خوب نیستی.
با خم کردن سرش از ضربه ای که به سمتش می اومد جاخالی داد و دوباره سرخوش خندید.
+این قدر زور نزن واسه قلبت ضرر داره.
×وقت تلف کردن تموم کن بزدل نباش مبارزه کن نکنه ترسیدی؟
+هاه! بالاخره حرف زدی. نه اینکه وقت تلف کنم نه در واقع. میدونی چیه؟ تو رو در حد خودم نمی دونم.
پوزخندی زمینه حرفش کرد و با لبخند به حرص خوردن چن نگاه کرد.
×خفه شو.
غرید و به سرعت حمله کرد. سریع و خشن دستش رو حرکت می داد . برای یک لحظه ژان جا موند و شمشیر چن بالای ابروش خراشی ایجاد کرد.
خون از بالای ابروش با گذر از گونه سفیدش تا زیر چونه اش سرازیر شد.
فریاد هیجان زده همه بلند شد و پشتش پوزخند چن بود که مثل خار توی چشم های ژان فرو رفت.
با آستین لباسش خون صورتش پاک کرد و اونم در مقابل پوزخند صداداری زد.
+شت. می دونستم چشمام به حدی گیراست که همه رو به خودش جذب می کنه. اما نمی دونستم به خاطر حسودی تو ممکنه کورشم. عزیزم اگه بهم جذب شدی فقط بگو ، هرچند که تو تایپ ایده آل من نیستی.
ژان چرخی به چشم هاش داد و با یک پرش، حمله اش دفع کرد.
×فقط شکست قبول کن نتیجه روشنه.
ژان خندید همون خنده شیرینی که همه رو شیفته خودش می کرد.
+حتی اگه همه بگن من می بازم ، حتی اگه شکستم مثل روز روشن باشه قرار نیست قبولش کنم .حتی اگه لازم باشه روز شب می کنم چون من به یه نفر قول شنیدن فریاد پیروزیم دادم.
کایوچن به چهره خندان ولی جدی ژان نگاه کرد برق چشم هاش به شدت آشنا بود. برق چشم های وحشی پلنگ سیاه!
حتی اگه این پسر توله وحشی وانگ ییبو باشه بازم چن نباید می باخت این یه آبروریزی بزرگ بود که به یه سال اولی ببازه.
لگدی به سینه ژان زد وبعد افتادنش روی زمین ، شمشیر روی سینه اش گذاشت.
"برنده دور اول کایوچن"
این صدا مثل صدای مزخرف ناقوس توی گوش های ژو چنگ پیچید
دلش می خواست بره جلو و یه مشت توی صورت ژان بزنه تا اون لبخند احمقانه از روی صورت برادرش پاک بشه.
*چرا بدون اینکه زر بزنی عین آدم باهاش مبارزه نمی کنی کره خر؟
_چون باهوش.
به ییبو که اونم مثل ژان یه لبخند رو اعصاب روی صورتش بود خیره شد توقع داشت همون اول بلند شه بره ولی....
_اون شیطان کوچولو تمام این کارا رو از قصد می کنه.
*منظورت چیه؟
با تعجب پرسید و متوجه لبخند کش اومده رو لب های ییبو نشد.
_پسر باهوش من!
اول اینکه خودشو گرم کرد. دوم، داشت حرکت های کایوچن تمام این مدت آنالیز می کرد و سعی کرد با عصبی کردنش سطحش رو بسنجه و با شکست توی دور اول توقع چن از خودش پایین بیاره.
ESTÁS LEYENDO
🥀Black Rose 🥀
Fanficکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...