اژدها وارد می شود

407 93 9
                                    

ّصبح زود بیدار شدن و سه ساعت نشستن سر کلاس یه استاد پیری و گوش دادن به چرت پرتاش چه حس مزخرفی می تونه داشته باشه ؟
زدن از خواب شرین صبحت فقط برای رفتن سر کلاس حتی با اینکه می دونی نصف اون چرتا محض زر زدن طرفه!
اصول اولیه کوفت،مرگ،زهر مار اااااای فاک بر هرچی اصوله.
برای اولین بار از اینکه اینجا ثبت نام کرده خوشحال بود چون فکر می کرد دیگه قرار نیست روی زیبای درس ببینه اما زهی خیال باطل!
الان هم در حالی که ته مداد می جوید به این فکر می کرد که دو ساعت بعدو چطور سر کنه که با فکری که به سرش زد نیشخند شیطانی روی لب هاش اومد.
به جی لی اشاره کرد.
اون برگشت و ژانی رو دید که با غنچه کردن لباش سعی داشت مدادی رو بین اونا و بینیش نگه داره.
ژان با یه ژست" منو نیگا"ابرویی با غرور بالا انداخت.ژوچنگ که اونو  دیده بود پوزخندی زد و دقیقا همون کارو انجام داد البته با دوتا خودکار.
یه رقابتی بین اون دوتا توی هر کاری وجود داشت حتی اگه اون کار رفتن به دستشویی بود .
ژان دندون قروچه ای کرد و سه تا خودکار برداشت . جو متشنجی توی کلاس درست شده بود بقیه هم همه کار اون دوتا برادرو تقلید می کردن و طولی نکشید که یه خودکار بین لبای همه و بینی هاشون بود.واقعا منظره دیدنی بود.
همه چشم هاشون رو بسته بودن تا تمرکز کنن و بتونن خودکارای بیشتری رو نگه دارن در حالی که لباشون رو جمع کرده بودن و سعی می کردن خودکار بیشتری اضافه کنن.
البته منظور از همه واقعا همه نبود اگه اون پسر پشت آخرین میز فاکتور بگیریم.
اون با چشمای سردش به ژان زل زده بود اینکه چطور تونسته بود کل کلاس اسگل خودش کنه .
آه می کشید و خودشو به خاطر اینکه این کلاسو با اون احمق  مشترکه سرزنش می کرد و فحش می‌داد.

'بین سه تا کلاس چطوریه که حتما باید با این احمق عجیب غریب هم کلاس شم گل بگیرن این شانس گوهو
چطوره که از کلاس پرتش کنم بیرون یا....یا اینکه خودم برم بیرون؟'

با صدای داد استاد فهمید هیچ کاری لازم نیست انجام بده.

"دارید چه غلطی می کنید؟"

با صدای داد اون مرد همه شکه چشم باز کردن و تمام خودکار ها با صدای بلند و واضحی روی زمین افتادن.
مرد از خشم سرخ شده بود. با شنیدن ریز ریز خندیدن شاگرد هاش مثل یه انبار باروت منفجر شد و فریاد زد:

"مسئول این افتضاح کیه؟"

همه ساکت بودند و به زمین خیره شده بودند.

+منم!

همه با چشم های گرد شده به ژان خیره شدند حتی یه درصد هم فکر نمی کردند کسی گردن بگیره.

"باید حدس می زدم. شیائو ژان همین الان از کلاس من برو بیرون."

  ژان خندید و با دست دل بازی دندون های خرگوشیش رو به نمایش گذاشت و تقریبا به سمت در پرواز کرد .ایستاد و به اون مرد که دیگه صورت بنفشش خیلی تو چشم بود تعظیم کرد.

🥀Black  Rose 🥀Where stories live. Discover now