پرونده رز

361 103 24
                                    

سه سال بعد

چین

ایستگاه پلیس مرکزی

سرش به میز تکیه داده بود و چشم هاش بسته بود.
*افسر وانگ...
*وانگ ییبو....
*بو گه....
با فریاد بلند فنگ ژینگ به خودش اومد و سرش از روی میز برداشت.
_می بخشید..کاری داری ژینگ؟
پسر کوچک تر آهی کشید. گاهی وقت ها گه گه اش خیلی حواس پرت می شد.
*خب از اون جایی که ارشدم محسوب می شی این بار گذشت می کنم. حالا هر چی....گه بیا اطلاعاتی رو که خواستی با هر بدبختی که بود بعد مدت ها پیدا کردم.
به قیافه ییبو که به نظر مشتاق می یومد نگاه کرد و لبخندی زد.
*اون سه سال پیش پنجم اکتبر با اسم جان اسمیت به روسیه رفته و تا الان ورودش گزارش نشده یا من اطلاعی ندارم.
_دیگه؟
*همش همینه گه
_چی؟
*حداقلش فهمیدیم کسی که دنبالشی دیگه توی این کشور نیست و خب....گه گه دیگه کاری ازت برنمی یاد بیرون مرزای این کشور بین هفت میلیارد نفر چطور تنها می خوای پیداش کنی آخه؟
ییبو سرش بین دست هاش گرفت و آهی کشید. ژینگ هم همدردانه شونه هاش نوازش کرد.
*آه این گه........
×ییبو!
حرفش با باز شدن ناگهانی در و پیدا شدن ژوچنگ نا تموم بود.
_چی شده ؟
ییبو سرش بلند کرد. صدای نفس نفس ! چنگ توی گوش هاش می پیچید.
×یه قتل دیگه...
حرفش با روشن شدن صفحه نمایشگر قطع شده.

" اخبار فوری"
"قتل در فوجینگ "
" این قتل حوالی ساعات ۱۲:۰۰ الی ۱ شب در محله فوجینگ رخ داده است. مقتول وزیر صنعت و سیاستمدار معروف آقای جیائو لی ست. هیچ اطلاعی از قاتل بعد افشای رسوایی آقای لی در دست نیست..."
با خاموش شدن نمایشگر هر سه به هم نگاهی انداختند.
×حاضر شید بریم. پرونده رو از تیم بی گرفتن به ما دادن. چن جک رفتن سر صحنه منم اومدم دنبال شما یالا .

توی ماشین همه چی غیر از تکون خوردن های گاه بی گاه فنگ ژینگ ساکت آروم بود.
×تو چه مرگته بچه؟ چرا این قدر وول می زنی؟
*چنگ گه قراره اونجا چی ببینم؟
اون بچه ترسیده بود.خب حقم داشت اولین بار بود می خواست یه قتل ببینه. ییبو هم با فکر روزای اولش لبخندی زد. روزایی که با اون شروع می شد.
×چی قراره ببینی؟ خب معلومه ! یه جسد که حتما تیکه تیکه شده یا مخش ترکیده در کل طرف ع  حالا فرقی نداره چجوری!
فنگ ژینگ که از همون اول حرفای چنگ به شونه ییبو چنگ انداخته بود با اتمام صحبت هاش دست های سر شدش پایین افتاد و روی صندلی وا رفت.
ییبو به صورت اون بچه که از ترس عین گچ شده بود نگاه کرد و سری از روی تاسف برای چنگ تکون داد.
_لازم نیست نگران باشی. در هر صورت تو یه پلیسی باید به این صحنه ها عادت کنی.
ییبو به صورت پوکر پسر که یه وات د فاک خاصی ازش فهمیده می شد توجه نکرد و به رانندگی اش ادامه داد.

هر سه توقع یه مرگ به ضرب گلوله یا فوقش یه سر بریده شده رو داشتن اما این ماورای تصوراتشون بود. وقتی اون نوار های زرد کنار زدن وارد اون خونه متروکه شدن به معنای واقعی کلمه خشکشون زد.
مقتول برهنه به صندلی بسته شده بود و مقابل دیوار نشونده شده بود. چشم هاش هنوز باز بود و مردمک های گشاد شده اش شدت ترس و دردش هویدا می کرد. رو به روش منظره ای نقاشی شده بود؛ نقاشی که با خون خودش کشیده شده بود.
ییبو هنوز مبهوت بود که با اومدن کارگاه مسئول پرونده و مسئول تیم کالبدشکافی به خودش اومد.
"افسر وانگ من کارگاه مسئول این پرونده چوئی جین یو هستم.
بهم احترام گذاشتند.
" لازمه چند نکته رو بهتون یادآور بشم. این پرونده  سری و نباید رسانه ای بشه رئیس جمهور تمایل ندارند این خبر به گوش دشمنان و متحدینمون خارج از کشور برسه. متوجه هستید؟
ییبو با همون صورت سرد و اخم های همیشگی سری تکون داد.
_البته اما الان مایلم درباره پرونده بشنوم.
چوئی برای لحظه ای از این جسارت ییبو دهنش بسته شد.
"مم..ا...البته بازپرس جانگ جلوتر ایستادن براتون توضیح می دن.
ییبو سری تکون داد و بی توجه چوئی که هنوز داشت حرف می زد سمت کسی که جانگ معرفی شده بود رفت.
_ "مردیکه خیلی زر زر الکی می زد"
_آقای جانگ!
~اوه شما باید افسر جدید این پرونده باشید آقای وانگ باشید درسته؟
ییبو به اون مرد با موهای حالت دار و چال های گونه ای که وقتی  حرف میزد ایجاد می شد نگاه کرد. اون بیشتر بهش می خورد یه شیرینی فروش مهربون باشه تا بهترین بازپرس دایره جنایی!
_درسته.
~خوبه بیا شروع کنیم وانگ لائوشی. ما با یه قاتل خیلی خیلی باهوش طرفیم. هیچ رد سرنخی جا نذاشته.
به مقتول نگاه کن. چرا باید بیاد جای پرت و مخروبه ای مثل اینجا اونم این وقت شب؟
_یعنی مقتول قاتل می شناخته؟
~درسته. مطمئنا انگیزه قتل انتقام. به اون زخم های ایجاد شده با چاقو نگاه کن شبیه چیه؟
_مممم.فقط چند تا خط درهم اند.
~ برای یه آدم عادی آره ولی برای یه هنرمند نه.
عکسی به ییبو نشون داد.
~حالا چی؟
_یه...یه رز؟
~زدی به هدف. این عکس بچه ها تکمیل کردن به یه رز رسیدن پس طرفمون کسی که توی نقاشی و پزشکی سر رشته داره. ببین این زخم ها روی قسمت هایی از بدن ایجاد کرده که درد مرگ آوری دارن ولی باعث مرگ نمی شن. با خون مقتول نقاشی کرده و وقتی مقتول خوب خون از دست داده درد کشیده با یه ضربه کاری وسط سینه اش کارش تموم کرده. جسد برای کالبد شکافی می برن اگه چیزی پیدا کردم بهت اطلاع می دم. به پرونده رز خوش اومدی افسر وانگ.
▪︎ییبوووووو
با صدای فریاد جکسون وانگ هر دو به طرفش برگشتن.
~افسر وانگ
_جک
جکسون برای هر دو سر تکون داد و گوشیش از جیب پشت شلوارش بیرون کشید.
▪︎یه نگاهی به این بندازید.
توی ویدئو لی هنوز زنده بود روی همون صندلی.
"اکی ! وان تو تری اکشن " با صدای کسی که توی ویدئو نبود دستی کیسه روی سر لی رو برداشت‌.
' ای عوضی هیچ می دونی من کی هستم بهتره همین الان ولم کنی'
مردی سیاه پوشی توی قاب قرار گرفت . شلوار چرم به خوبی پاهای بلند کشیده اش نشون می داد. اون هودی گشاد مشکی به زیبایی روی تنش نشسته بود. ماسک سیاه روی صورتش جلوه ویژه ای به پوست سفید و لب های سرخش می داد‌. بیشتر شبیه مدل ها یا یه آیدل ها  بود تا قاتل.
مرد سیاه پوش چند دور دور صندلی چرخید. لبخند زیبا ولی وهم آوری روی لب هاش بود.
" جیائو لی تو در موقعیتی نیستی که این حرف بزنی. خوب به موقعیت مون نگاه کن. تو روی زمینی و من ایستادم."
'افرادم پشت این درن همین الان بازم کن اگه می خوای زنده بمونی'
"اوه! منظورت اون کت شلوار های گنده بیرون ؟ شرمنده چون نگفته بودی همراه داری بیرون شون کردم. در هر صورت من فقط تو رو به این مهمونی دعوت کرده بودم."
'در مورد چه فاکی حرف می زنی ؟ مهمونی دیگه چه کوفتی؟'
"مراسم ترحیم تو عزیزم"
برای یه لحظه لرزی به تن لی افتاد. صورتش درست مثل مرده ها سفید شد و چشم هاش گشاد شدن. به پایین و زخمی که همین الان ایجاد شده بود نگاه کرد و فریادی از درد کشید.
'هاه...هاه...از..جونم..چی..میخوای؟تو..تو واقعا...کی هستی ؟'
لی به صورت یخ زده مرد سیاه پوش نگاه کرد. اما کاش هیچ وقت این کار نمی کرد.انگار که دردش صدبرابر شد. مثل این که که داشت فرشته مرگ جلوش می دید.
"چیز زیادی ازت نمی خوام. اومدم وادارت کنم حقیقت بگی. اومدم تا راز هایی رو که از همه مخفی می کردی افشا کنم. حالا بهم بگو لی، اشتباهاتت رو بهم بگو تا از جونت بگذرم."
'من...من کار اشتباهی نکردم.'
با زخم دیگه ای که روی بدنش افتاد فریاد دیگه ای کشید سرش پایین انداخت.
'جوابت اشتباه. فکر کردی درمورد کشتنت شوخی داشتم ؟ اگه مایلی بمیری من این کار با کمال میل برات انجام می دم"
و یه  بریدگی دیگه
'باشه..باشه..بهت می گم.'
'من..مسئول بخشی از جنگ های اقتصادی کشورم. با چند تا کشور خارجی معامله می کنم بهشون اطلاعات می فروشم.'
"تموم شد؟"
لی تند تند سرش تکون داد.
"جوابت اشتباهه. هر چند تا حالا هم لیست کثافت کاریات زیادی پره"۷
چاقوش دوباره توی تن لی فرو کرد.
لی دیگه واقعا به گریه افتاده بود.
'ب..بهم..رحم..کن.'
"حقیقت.حقیقت رو بگو لی تا زنده بمونی."
"من وقت ندارم لی زود باش"
قلمویی از پشتش بیرون کشید و شروع به نقاشی کرد. انگار این کار روتین هر روز زندگی شه.
لی با دیدن مردی که داره با خونش نقاشی می کنه شروع به لرزیدن کرد.
' من..من همسرم بچه ام رو کتک می زنم. تا حالا خیلی ها رو کشتم.من..من دیگه نمی تونم.هم..همش همینه.'
"پس بزار من برات یه چیزی برات تعریف کنم تا یادت بیاد. مردی که هر سه شنبه به اون مکان تاریک می رفت. همیشه وقتی بار جدید برای اون انسان حیوان صفت می یومد، اون خودش رو می رسوند تا بهترین ها رو برای سکس های وحشیانه اش انتخاب کنه. با اون آدم ها مثل یه حیوون رفتار می کرد و هیچ وقت به زجه های اون ها گوش نمی کرد. بزار برات از مردی بگم که بی توجه به التماس ها و ناله های اون زن باردار بهش تجاوز کرد و بچه اش رو کشت حالا بهم بگو تو این مرد می شناسی؟"
لی بلند بلند می خندید گریه می کرد. تصویر رقت انگیزی ساخته شده بود.
'من..من این کار رو کردم. من کشتمشون. من از پول قاچاق اعضای بدن اون ها خونه ام رو ساختم. آره درسته من این کار رو کردم ولی قسم می خورم این آخرین گناهم. قسم می خورم.'
دست مرد سیاه پوش موقع کشیدن خطوط از حرکت ایستاد.
"پس این آخرین گناه توعه؟"
لی با گریه سرش تکون داد.
مرد سیاه پوش سرش کنار گوش لی برد و چیزی گفت.
چشم های لی فورا گشاد شدند‌.
'تو..چطور......'
هم زمان چاقو مرد توی سینه لی فرو رفت.
"چطور می دونم؟ من بهت فرصت های زیادی دادم اما خودت مرگ انتخاب کردی ولی می دونی چیه؟ کسایی مثل تو حتی لایق مرگ نیستم."
دهان لی باز بسته شد ولی صدایی ازش بیرون نیومد. مثل اینکه هیچ وقت به دنیا نیومده بود. برای همیشه دهانش بسته شد.
ویدئو همون موقع قطع شد.
▪︎پخش سراسری زنده بود. الان کل چین ویدئو رو دیدن.
~ قاتلی که دنبال عدالت. هاه! این پرونده خیلی جذاب
_جکسون تونستی ردی از کسی که ویدئو رو آپلود کرده پیدا کنی؟
▪︎نه طرف حسابی کاربلد بوده. امکان ره گیری وجود نداره.
ییبو چرخید و تونست صورت زرد بی روح فنگ ژینگ ببینه.
_این چشه؟
ژوچنگ چشم غره بامزه ای رفت و غر زد.
×تا الان داشت بالا می یاورد. نمی دونم چقدر تو این معده کوفتیش چپونده که لعنتی تموم نمی شد. اَه حالم بهم خورد.
ییبو خندید شکلاتی به ژینگ داد.
_بریم ژی ژی تو امروز ظرفیتت تکمیل پسر. بریم تا چنگ از این عصبانی تر نشده.


دوستان واقعا از وضع ووت ها راضی نیستم
هر پارت صدتا یا بیشتر ویو می خوره در حالی که ووتا از بیستا هم کم تره این جوری واقعا انگیزه ای نمی مونه
سایلنت ریدرا یکم باهام مهربون تر باشید

🥀Black  Rose 🥀Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz