ووت و کامنت یادتون نره:)
بعد از چند وقت تونسته بود شب بخوابه و حالا که کم کم داشت خوابش عمیق می شد صدای زنگ رو اعصاب موبایلش پرنده های خواب رو از روی شاخه پلک هاش پروند.
کورمال کورمال دنبال گوشیش گشت.بعد از پیدا کردنش بدون اینکه به اسکرین گوشی نگاه کنه فوری صفحه اش رو لمس کرد گوشی رو جلوی دهانش گرفت و فریاد زد:
_هائوشوان به خدا قسم ببینمت دو تا تخمات رو به سیخ می کشم .مرتیکه الاغ الان چه وقت زنگ زدن؟
از همون اول می تونست صدای خنده های خفه شوان رو بشنوه.
*شرط می بندم به اون گوشی بخت برگشته ات حتی یه نگاه هم ننداختی،داداش ناموسا از کجا فهمیدی منم؟
چرخی توی جاش زد و خواب آلود جواب داد: از اون جایی که فقط تو انقدر بیشعوری که نصفه شبی زنگ می زنی به مردم....
*ولی من یه بیشعور خبر رسونم. باید بیای تا بریم سر صحنه قتل.
_چییییییییییییی!!!؟؟
توی جاش پرید و نفهمید که خودش گوشی رو قطع کرد یا شوان.***
کنار فنگ ژینگ نشست و پشتش رو نوازش کرد.
_خوبه که دیگه با دیدن صحنه قتل بالا نمی یاری.
فنگ ژینگ در حالی که مبهوت به جنازه ای با سینه شکافته شده نگاه می کرد لب زد.
*گه باورم نمی شه. همیشه فکر می کردم این آدم یکی از بهترین هاست. اما حالا.....اگه خودش اعتراف نمی کرد عمرا باور می کردم که یه شیطان.
ییبو فنگ ژینگ بلند کرد تا صحنه رو برای تیم جرم شناسی باز بشه.
_هیچ وقت نمی شه روی واقعی دیگران رو دید.
دیگه وقتشه برگردیم اداره بچه.
***
در حالی که دوباره ویدئو رو پلی می کرد خودشو روی صندلی انداخت.
- من می گم مقتول صد در صد قاتل می شناخته. به آخر فیلم نگاه کنین، وقتی رز چیزی دم گوشش گفت مردک یخ زد.
هائو شوان گفت.
ژوچنگ ابرویی بالا انداخت و با تمسخر گفت:
×چنان با اطمینان حرف می زنی انگار خودت قاتلی
-کسی چه می دونه شاید باشم.
~خفه شید.
با فریاد بلند جکسون صدای اون دو توی گلو خفه شد.
ییبو با دقت نگاه می کرد. تکرار مکرر صحنه ها، بهش این باور می داد که اشتباه نکرده.
_جک یه نگا به این بنداز.
با جلب شدن جک به سمتش لب زد.
_پنج ثانیه آخر...لب خونی کن.
با دیدن واکنش جکسون به این باور رسید که خطایی در کار نیست. اون کلمه ها واقعی و قابل درک بودن.
_ عصر اولین یکشنبه آگوست ۲۰۱۸
هر دو به هم خیره شدند. چیز هایی بین نگاه ها و چشم هاشون ردوبدل می شد که تنها دو برادر وانگ خبر داشتن.
_فنگ ژینگ ببین تو این تاریخ اون دوتا مقام دولتی کجا و به همراه چه کسایی بودن سریع!!
×اولین یکشنبه! چی توی این یکشنبه پنهان شده؟
ژوچنگ گفت و نگاهش بین همه چرخوند.
×با شناختی که تا این جای کار از رز به دست آوردیم مطمئنا قضیه ساده ای نیست.
*درسته. گه اون نقاشی می دونه.طبق گفته کالبد شکاف از پزشکی سررشته داره. کارش توی سلاح های سرد بی نظیره اون واقعا کیه؟
یکدفعه با به صدا در اومدن گوشی ییبو همه به اون سمت برگشتن.
_عذر می خوام.
گفت و از اتاق بیرون رفت.
_بله؟
"ییبو
_سونگیون هیونگ!
"خودمم
سونگیون دوست کره ای ییبو کسی که ییبو می تونست همیشه به عنوان برادر و تکیه گاه بهش نگاه کنه.
_هیونگ دلم برات تنگ شده. کی بر می گردی چین ؟
"من همین الانم چینم. می خوام ببینمت.
_هیونگ غافلگیرم کردی. چیزی شده؟
"نه ییبو نگران نشو فقط می خوام ببینمت آدرس رو برات می فرستم.
_آه باشه هیونگ ولی کاش می گفتی بیام فرودگاه دنبالت خداحافظ
" بای بیبی
_یااااااااا هیونگ..
ولی سونگیون دیگه گوشی رو قطع کرده بود.
ییبو آه کشید. در رو باز کرد که صدای آخ فنگ ژینگ بلند شد.
چشم غره ای به اون دردسر دوپا رفت و غر زد.
_خب خودتون می دونید دیگه کی بود و چیکار داشت من رفتم.
گفت و از اداره بیرون زد.
ESTÁS LEYENDO
🥀Black Rose 🥀
Fanficکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...