انحراف وانگ اعظم

524 117 21
                                    

ییبو مطمئن بود طلسم شده همیشه خدا صورت یخی و ترسناکش رو نگه داشته بود و نظرش به کسی جلب نشده بود  فکر می کرد که آره خوشگل خوشتیپ و جذاب تر از خودش تو دنیا وجود نداره
اما حالا با شنیدن این القاب ذهن منحرف کثیف خیانتکارش به یه سمت دیگه می رفت و با یادآوری اون دو تا دندون خرگوشی از پشت بهش خنجر می زد.
دوباره با به یاد آوردن اون خرگوش رو مخ شمشیر چوبی توی دستش رو به زمین کوبید مستقیم سمت دیوار رفت و سرش رو به دیوار زد.
"وانگ ییبو تو چت شده؟ تو مگه یه پیرمرد هورنی ای،که مریضی
جنسی داره؟ وانگ به خودت بیا اون فقط یه بچه است."
"نه تقصیر اون خرگوشه اون زیادی کیوت خواستنی یه. اون خاصه ؛ یه چیزی داره که منو سمتش جذب می کنه.....اون زیباست"
"وانگ محض رضای خدا به خودت بیا بهش فکر نکن. اینا همش به خاطر سینگلی طولانی مدته آره، آره."

ییبو اون قدر درگیر خود درگیری  هاش شده بود که حتی متوجه ورود ژان نشد.اون حتی متوجه صدا زدن های مکرر ژان هم نشد حتی نفهمید که اون کنارش زانو زده و با تعجب نگاهش می کنه.

+داداش پلنگ سیاه،داداش پلنگ سیاه صدامو داری؟ آهای وانگ ییبببوووووووو!!
"خدای من نکنه جن تسخیرش کرده،شاید مواد مصرف کرده؟نکنه مسته؟"
ژان حیرت زده به ییبویی نگاه می کرد که سرش رو به دیوار می کوبید و آروم زمزمه می کرد"بس کن" خنده های ریز ریزش به قهقهه های بلندی تبدیل شد و همین باعث شد که ییبو به خودش بیاد و اطراف رو با گیجی نگاه کنه.

با دیدن ژان دستپاچه فریاد زد:
_تو اینجا چه غلطی می کنی.
+ها؟نگو که فراموش کردی؟حاجی خودت دیشب گفتی که امروز بیام واسه تمرین.حالا می گی اینجا چه غلطی می کنم؟ نگو که زیر قولت زدی؟
با چشم های ریز شده و مضنون بهش خیره شده.

ییبو چشم هاش رو بست و آهی کشید. کاملا رد داده بود.
_نه نه البته که نه،فقط فراموش کرده بودم.
ژان نیشخندی زد و دو تا از شمشیر های مخصوص تمرین رو برداشت و یکیش رو برای ییبو پرتاپ کرد.
+خوبه پس،بیا شروع کنیم.......شیزون.
ییبو با شنیدن اون کلمه آبرویی بالا انداخت و در مقابل نیشخندی زد.
_اصول اولیه رو بلدی؟
ژان از خود راضی ابرویی بالا انداخت.
+صد البته شمشیر بده دستت و هر کی که خواست برات دهن کجی کنه رو پخ پخ کن.
ییبو آه کشید.اخم کرد دوباره توی جلد یه ارشد و مافوق قرار گرفت.
_به کلاس رقص من خوش اومدی شین شیائو ژان.
ژان به خاطر اون لحن سوتی زد و سرش رو سوالی کج کرد.
+رقص؟
_این یه  نوع رقص باله است شیائو. فقط فرقش اینه که این رقص، رقص مرگه.
_پاهاتو به عرض شونه هات یا کمی بیشتر باز کن و پای مخالف با دستی که شمشیر رو نگه داشته کمی جلوتر از بدنت بزار و اون یکی عقب.خوبه.خب حالا گارد بگیر و سعی کن به من حمله کنی.

ژان با دقت به حرف های ییبو گوش می کرد. بلافاصله بهش حمله کرد و تنها با یه چرخش مچ ییبو شمشیر زیر گلوی ژان بود.

🥀Black  Rose 🥀Donde viven las historias. Descúbrelo ahora