~ فلش بک~با چیزی که به صورتش برخورد کرد از روی تخت پرید وبا گیجی اطراف رو نگاه کرد.
وقتی چشم هاش چشم های خشمگین چنگ رو ملاقات
کرد برای چند ثانیه بی صدا بهش خیره شد. بعد درست مثل یه ببر زخمی سمت چنگ خیز برداشت.+ شیائو ژو چنگ جرئت داری وایسا تا طعم خوب یه
مشت تو صورتت رو واسه صبحونه بچشی.چن همین طور که با عجله از پله ها پایین می رفت
برگشت سمت ژان و با لبخند رو اعصابی که گوشه لبش جا خوش کرده بود، پوزخند زد.
_بی صبرانه منتظرم مستر شیائو ژان،ولی الان وقتی
برای تو ندارم.
+ت..تو..تو ژوچنگ عوضی خیار شور گندیده.......
با حرص سمت کمدش رفت و با احتیاط بازش کرد تا زیر انبوه لباس ها مدفون نشه.
بعد یه ربع سر کله زدن با موهاش و پیدا شدن جوراب
های مفقود شده اش سر میز صبحانه رسید.
*آ ژان بدو بیا صبحونه.
لبخند گنده ای به خواهر بزرگش زد و رو به روی چنگ
پشت میز نشست. با خنده به پدر مادرش سلامی عرض کرد.
در حالی که شیرش رو سر می کشید به چنگ و بعد لیوان شیرش نگاه کرد و بعد برای اینکه کسی متوجه نشه ريز ریز خندید.
خواهرش زیر چشمی نگاهش کرد سرش رو زیر گوش
برادر کوچکش برد و آروم پچ پچ کرد.
*ژان ژان چه آتیشی سوزوندی؟با تعجب سمت خواهرش برگشت اون همه چیز رو زود
متوجه می شد.
خندید و انگشت اشاره اش رو روی بینیش گذاشت و
اونم پچ پچ کرد.
+اگه جيه جيه بهم صبحونه بده منم می گم.
*ژان ژان ما چند سالشه؟
ژان لبهاش رو آویزون کرد.
+ژان ژان سه سالشه. ژان ژان سه ساله گرسنه!
خواهرش خندید و لقمه کوچیک مربا رو توی دهانش
گذاشت و همین طور لقمه های بعدی.
چنگ برگشت و با ترش رویی رو به ژان گفت:
_مگه خودت چلاغی؟ بزار شیجه صبحانه اش رو بخوره.
+نع. من دستم به میز نمی رسه شیجه دوست داره بهم
بده تو هم برو گمشوووو حسود خان.
بعد زبونش رو تا ته برای چنگ درآورد. چن اخمی کرد و یه نفس لیوان شیر رو سر کشید یه ثانیه نشده بلند شد و کل شیر رو توی سینک تف کرد صورتش رو از اون مزه بد در هم کرد و فریاد زد :
_ژااااان پسره ی عوضی چی ریختی تو این شیر کوفتی ؟
+هیچی! یکم نمک که این همه جارجنجال نداره.
_ژاااااان
ژان سرش رو عقب داد و با لذت خندید.همین طور دور
میز دنبال هم می کردند و بقیه به رفتار بچگانه اشون
می خندیدند.
پدر و مادرشون همین طور که می خندیدند اون دو رو به نشستن دعوت می کردن .
بقیه صبحانه در آرامش خورده شد البته تقريبا.
_ زود باش ژان نمی خوام دوباره تنبیه شم.
+حرص نخور خودم مسئولیتش رو می پذیرم مثل درست مثل یه مرد.
_ خفه .همیشه اونی که پا به پات تنبیه می شه منم.ژان با شونش به شونه چنگ کوبید و بهش نزدیک تر شد. اون راست می گفت چنگ همشه و همیشه کنارش بود.
+می گم چنگ بیا تو زندگی بعدی هم برادر هم باشیم.
_همین الان واسه هفت پشتم بسه.
با صدای هق هق کوتاهی هر دو برگشتن و به پشتشون
خیره شدن.
خواهر بزرگ ترشون با بی قراری گریه می کرد.
ژان نگران جلو اومد و خواهرش رو به آغوش کشید.چن هم خواهرش رو بغل کرد یانلی سرش رو روی سینه محکم برادراش گذاشت و گریه کرد ژان حلقه دستاش رو دور کمر خواهرش محکم تر کرد و با گیجی به چنگ خیره شد تا چیزی دست گیرش بشه.چنگ هم اما اون آغوش سه نفره رو تنگ تر کرد و چیزی نگفت.
+ شیجه چی شده؟ کدوم عوضی هوس مرگ کرده که
اشکت رو در آورده؟ بگو تا برم بزنم له لوردش کنم.
*اون عوضی شما دوتایین. می دونید جایی که می رید چقدر خطرناکه؟اگه اتفاقی واستون بیافته من چیکار کنم؟
ژان سعی کرد تا با شوخی جو مزخرف بینشون رو از بین ببره پس توی گوش یانلی زمزمه کرد:
+ اون وقت اگه لولویی دنبال ژان ژان کرد اون فرار می کنه و توی بغل جيه پنهون می شه.پانلی بین گریه از حرف ژان خندید و چنگ اشک های
خواهرش رو پاک کرد.
_شیجه ما مراقبيم. من قول می دم حواسم به این انتر
خان هم باشه.
+ھی ژو چنگ گوربه گوری من دو دقیقه ازت بزرگترم
نره خر خان.
_باشه بابا بزرگ ژان.
و در حالی بازم توی سر هم می زدن از خانوادشون
خداحافظی کردن و بی خبر به سمت آینده
ناگوارشون حرکت کردن. کی می دونست قراره
اون اتفاق بیافته؟********
های!
آنیم صحبت می کنه
این فیک در واقع ادامه بلک رز قبله اما به خاطر یه سری مشکلات از این به بعد اینجا آپ می شه.
یه سری تغییرات اساسی صورت گرفته پس از اول بخونید تا گیج نشید.
شرایط آپ به تعداد وت ها و کامنت ها مربوطه پس
ووت فراموش نشه😉
و در آخر امیدوارم بخونید لذت ببرید همراهش بخندید و گریه کنید.
YOU ARE READING
🥀Black Rose 🥀
Fanfictionکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...