رز سیاه

478 93 22
                                    

اگه قبلا بود از نگاه خیره اون دختر معذب می شد ولی الان چیزی حس نمی کرد. کالبد خالی بود که به دیوار پشتش تکیه داده بود.
×تو خیلی زیبایی.
با حرف دختر نگاهش سمتش کشید و با چشمای بی روح بهش خیره شد. اگه اون زیبا بود پس اون دختر چی بود؟ با موهای قرمز و چشم های آبی، در یک کلمه اون خاص بود.
دختر زیبا و فریبنده مقابلش لبخندی به صورت بی حسش زد.
×اسمت چیه؟نکنه اسم نداری؟ اما نه امکان نداره تو یه برده درجه اولی اونا همه اسم دارن.
هیچی از حرفاش نمی فهمید ولی برای زود تر بسته شدن دهنش اسمش به زبون آورد.
+ژان...شیائو ژان.
دختر لبخندی زد که  تلخیش ژان رو هم آزار می داد.
با صدای پوزخندی سرش به اون سمت چرخوند. پسری که گوشه ای دراز کشیده بود با همون پوزخند به حرف اومد.
^ تو دیگه یه برده ای پس بهتره فراموش کنی شیائو ژانی وجود داره چون تو دیگه انسان نیستی که بخوای حتی اسم داشته باشی.
چرا این حرف ها به اندازه قبل درد نداشتن؟ چرا احساس تهی بودن می کرد؟ درست مثل سایه ای که توی تاریکی مهو می شه نکنه داشت محو می شد؟
موهای فر آبی رنگ و چشم های آبی روشن اون پسر هر کسی رو مبهوت می کرد .اونا اصلا شبیه آسیایی ها نبودن اما خیلی خوب چینی حرف می زدند.
^اینجا به بهترین ها فقط لقبی به عنوان پاداش در برابر سرویس دهی شون تعلق می گیره.مثلا اونا به من می گن بلو به اون دختره می گن روباه سرخ
همون موقع در اون سلول باز شد و اون مرد داخل شد. ون چائو، اون سگ حرومی، ژان قسم خورده بود خودش بکشتش.
_اوه انگار هنوز نیومدی کلی دوست پیدا کردی
همه با ترس عقب خزیدن اما ژان با همون چشم های خالی فقط بهش نگاه کرد.
+حروم زاده.
همین یک کلمه با اون چشم های سرد خالی هر کسی رو به لرزه می انداخت اما اون مرد بی توجه یقه ژان گرفت بلندش کرد. اون نمی دونست داره شیطان احضار می کنه. شیطانی که ژان خیلی وقت پیش توی وجودش به زنجیر کشیده بود حالا داشت یکی یکی زنجیر هارو پاره می کرد و فرشته وجودش می کشت.
مرد بدن لاغر و ضعیف شده ژان بالا کشید و پوزخند زد.
_توله گرگ مثله اینکه هنوز درس نگرفتی.
~چائو کجایی؟
_اینجام الان می یام
~نیازی نیست.
با ورود شخص سوم به اون قفس نگاه ها روش کشیده شد.
~این جدیده؟
_آره
مرد جوری حرف می زد انگار ژان از یه شئ هم کم تره. دستش رو بلند کرد و روی گونه ژان کشید.
~خیلی زیباست.
با این حرف انگار ژان به آتیش کشیده باشند،خشم توی خونش جوشید و هم زمان که لگدی بین پاهای مرد می زد مشتش توی چشمش کوبید.
مرد با اینکه چشم هاش از درد سیاهی می رفت خنده ای کرد.
چائو ژان روی زمین پرت کرد و لگد محکمی به قفسه سینه اش زد
~ جذاب و وحشی. هنوز اسمی براش انتخاب نکردی نه؟
_چطور می خوایش؟این پسر نمی شه رام کرد. بی خیالش.
~البته که نه. من یه مراسم نام گذاری خوب براش ترتیب می دم.
مرد با درد بلند شد و کنار جسم مچاله شده ژان نشست.
~اون لیاقتش داره که هرزه من باشه.
درد داره. بعضی وقتا نفس کشیدن درد داره. دردی که با هر دم بازدم  قلبت پاره پاره می کنه و اونو از نو می سازه.با خودت می گی یعنی مرگ چنین حسی داره؟ اما نه این خود زندگی!
با فرو رفتن سوزن سرنگ توی گردنش ، ژان درون تاریکی فرو رفت.
.
.
.
اون جا توی اون اتاق با تم سفید رنگ به تخت بسته شده بود آینه  مقابلش تصویر واضحی از برزخی که توش گیر افتاده بود نشون می داد.
لباس حریر سیاه رنگش حالش به هم می زد. میکاپ تیره روی صورتش بهش می فهموند هر زیبایی توی این دنیا تقاصی داره.
به انعکاس خودش توی آینه خیره شده بود که مرد توی چارچوب در ظاهر شد. رز سیاهی بین دست هاش می رقصید و لبخند روی لبش باعث می شد ژان از هر چی لبخندِ متنفر بشه.
مرد سلانه سلانه جلو اومد و لب تخت نشست. رز سیاه روی قفسه سینه برهنه ژان گذاشت.
رنگ سرخ اون گل که به سیاهی می زد روی سینه سفید ژان تضاد زیبا و رعب آنگیزی ایجاد کرده بود.
مرد دست هاش روی تمام بدن ژان می کشید و یکی یکی دکمه های پیراهنش رو باز می کرد.
~تو خیلی تماشایی هستی. پوستت درست مثل گلبرگ های یک گل لطیفه ، مثل خار های یک رز وحشی سرکش هستی و چشم های تاریک ات، اون ها سیاهی بی انتهایی هستند که هر کسی اسیر می کنند. پس تصمیم گرفتم اسمت رو بزارم رز سیاه. چطوره؟ خوشت می یاد؟
ژان هیچی نگفت و به خیره شدن به سقف ادامه داد.
+" تو درست می گی من درست مثل یک رز سیاهم. من رز سفیدی بودم که توی آتش سوخت.درست مثل همون رز های سفیدی که ییبو هر یکشنبه بهم هدیه می داد. رز سفیدی که به جای خاکستر شدن توی آتش فقط سوخت سیاه شد."

🥀Black  Rose 🥀Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang