"معلوم هست دارید چه غلطی می خورید؟"
شناختن اون صدا زیادم سخت نبود توی همون یک ماهی که به اون جا اومده بودند این صدا ثانیه به ثانیه غر می زد و اصلا قصد نداشت به خودش استراحت بده.
واقعا که صحنه قابل ستایشی بود. فرمانده و دو نفر پشت سرش درست مثل موش آب کشیده شده بودند.
"دارید چه غلطی می کنید احمقا؟"
ژان نتونست از دیدن اون صحنه نخنده بیشتر از همه صورت کایوچن که تیره شده بود تماشایی بود.
ژان ریز ریز خندید جی لی و چنگ هم لب هاشون رو درون دهانشون کشیدند تا جلو خندیدنشون رو بگیرند.
"کی مسئول این خرابکاریه؟"
ژان قافیه مظلومی به خودش گرفت و آهی کشید.
+فرمانده ما ماموریم معذور باید به حرف ارشدمون گوش کنیم.
فرمانده که معلوم بود گیج شده بهش گفت ادامه بده.
+قربان ارشد وانگ از ما خواستن وضعیت اینجا رو سر سامون بدیم.
فرمانده رو کرد به پسر پشت سرش که از همکلاسی های ژان بود.
"پسر برو به وانگ بگو بیاد اینجا"
اون پسر که معلوم بود هنوز گیجه با صدای فرمانده به خودش اومد و سریع از اونجا دور شد.ییبو که از دیدن اون پسر آب کشیده به اندازه کافی تعجب کرده بود با دیدن فرمانده خیس آب خشکش زد وقتی نگاهش چرخید و اون خرگوش رو اعصاب رو دید با بدبینی اخم کرد.
*قربان با من کاری داشتین؟
تونست نیشخندش رو ببینه که روی صورتش بزرگ تر می شه.
"وانگ ییبو تو از شیائو ها خواستی که دست شویی ها رو بشورن؟"
*بله فرمانده.
با این حرف فرمانده جوش آورد.
"واقعا که از تو یکی انتظار نداشتم."
ییبو با گیجی سرش رو کج کرد.
*انتظار چی رو؟
انگار که خشم فرمانده به آخرین درجه خودش رسید که فریاد کشید."همین الان چهارتایی فاضلاب رو با راهنمایی مسئولش تخلیه می کنید،بعد هم تا دو ساعت اون کنده های درخت رو روی شونتون حمل می کنید."
+اما...
"چهار ساعت"
+باشه باشه ببخشید.
ییبو هنوز گیج بود. اون تنبیه شده بود؟ اصلا چرا تنبیه شده بود؟
نمی دونست.الان چهار تایی در حال نصب لوله های تخلیه بودند در حالی که یه گلوله دستمال کاغذی توی بینیشون بود.
_ فاک یو ژان.بو گند می ده.
+هی هی چنگ جوش نزن یکم از ارشد وانگ یاد بگیر. ببین اون حتی از روش طلایی من استفاده نکرده اما بدون حرف کارشو انجام می ده.
_گم شو چرا وقتی همیشه نتیجه ایده های احمقانه تو رو می دونم باهات همراه می شم ؟
+نکته مثبتشو در نظر بگیر. از این به بعد کمتر می خوری و کمتر می شاشی کیفیت زندگیت بالا تر می ره.
چنگ لگدی به باسن مبارک ژان زد و به ادامه کارش رسید.
بعد تخلیه فاضلاب ها در حالی که از خستگی روی زانو هاشون خم شده بودند و نفس نفس می زدند. جی لی نالید:
~ژان داداش من دیگه هیچ وقت تحسینت نمی کنم هییییییچ وقتتتتتتتت.
ژان خندید و خواست برگرده بره یه دوش بگیره آخه کم کم داشت حس اینو پیدا می کرد که مثل یه خوک توی کثافت غلط زده.
همین لحظه مچ دستش اسیر شد وقتی برگشت نگاهش قفل یه جفت چشم زیبا و در عین حال رعب آور افتاد.خنده زورکی کرد و دستش رو از دست اون مستر یخی بیرون کشید.
+یاااااا وانگ ییبو چرا مثل یه پلنگ که به شکارش زل زده به من نگاه می کنی.
وانگ ییبو فقط یه کلمه گفت" کنده ها"همین بس!
+مثل اینکه تو واقعا نمی خوای کلمه ها رو حروم کنی مگه نه؟نمی شه بیشتر از دو کلمه حرف بزنی؟
_گم شو برو پیش کنده ها.
+هاهاهاها داداش پلنگ سیاه تو واقعا گفتیش!!ولی دمت گرم شرمنده مون نکن همون حرف نزنی سنگین تریم.
YOU ARE READING
🥀Black Rose 🥀
Fanfictionکاپل اصلی: ییژان کاپل فرعی:چانبک ژانر : انگست،مافیا،اسمات،اکشن نویسنده: آنیم آپ: جمعه ها Yizhanland ~~☆~~ درسته وانگ ییبو من یه رز سیاهم رز سیاهی که قبلا سیاه نبود بلکه رزی به سفیدی برف بود. رز سفیدی که تو ، عشق تو ، دروغ خیانت تو و اطرافیانش...