_Sono cresciuto dal tuo cuore come la più triste orchidea selvatica, e alla fine della settima sinfonia la mia musica torna a me come una ferita profonda, Rufus
_من از قلب تو شبیه غمانگیزترین ارکیده وحشی روییدهام و تو در انتهای سمفونی هفتم موسیقی من شبیه به زخمی عمیق به من برمیگردی روفئو.
مرینو-1901
***
_ من... متاسفم.
_ نمیخوام متاسف باشی از دریا برگشته من، اما شاید بهتره حالا که راجع به نسبت واقعیمون میدونی تنبیه های متفاوتتری داشته باشیم هوم؟
با شنیدن جمله روفئو تنش یخ زد و انگشت هاش شروع به لرزیدن کرد، نفس هاش یخ زده از حصار دندون های چفت شده اش آزاد شد و با ناباوری به جونگکوک و طنین صدای خنده اروم و خونسردش گوش داد:
_ مرینو ساده من، حتی اگه خودت رو پشت دیوار پنهان کنی، قادر به پنهان کردن سایه ات نیستی. واقعا فکر کردی میتونی من رو فریب بدی تهیونگ؟
عطر ارکیده های سفید تو فضای سالن شرقی پیچیده و بین نفس های مضطربانه تهیونگ، خودش رو به رخ چشم های تاریک روفئو می کشید. نگاه مرینو از چشم هایی که حتی برای لحظه ای از تنش عبورنمی کردند، کنده شد، نگاهش رو به چارچوب های قهوه ای رنگ پنجره دوخت و با صدای روفئو اینبار نگاهش رو به چشم هاش نه، به اخم گره خورده ابروهاش دوخت و لبش روبین دندون هاش گرفت.
به چهره رنگ پریده تهیونگ خیره موند، انگشت هاش چنگ ملایمی به ابریشم نامرتب موهاش زد و قبل از اینکه سو تفاهم پیش اومده ای که باعث رفتارهای سرکشانه اش شده بود رو رفع کنه با صدای خدمتکار بدون اینکه فاصله ای بین خودش و تهیونگ ایجاد کنه سرش رو سمت دختر برگردوند و با اخمی غلیظ منتظر نگاهش کرد، و با شنیدن خبر اومدن جینو بدون اطلاع قبلی با بهونه بچگانه معاینه زخم سطحی و احمقانه اش؛ عطر توتون تلخ نفسش رو نزدیک صورت مرینو ازاد و با صدایی اروم کنار لاله گوشش زمزمه کرد:
_ تا زمان برگشتم همینجا بمون مرینو.
گفت و با قدم هایی که روی سطح سنگی زمین محکم و استوار برداشته میشد، سمت در ورودی رفت. حیاط از بارش برف شب گذشته سفید پوش و زیبایی خیره کننده ای به باغ بزرگ مقابلش داده بود. تاکستان های اطراف تنها شبیه تپه هایی از برف به نظر می رسیدند و روی پیچک شاخه هاشون برف به زیبایی به نمایش گذاشته شده بود. نگاهش رو از منظره ای که از دیوار حصار کشیده حیاط مشخص بود، گرفت و با رسیدن به جین که در نزدیکی استخر یخ زده ایستاده بود، قدم هاش رو کند و کنارش ایستاد و با صدایی که پوزخند تلخ روی لب هاش رو به رخ میکشید پرسید :
_ از کادویی که برات فرستادم لذت بردی؟
_ پرنده زیبایی بود، هر چند تو درباره علاقه من به مرغ های مینا به خوبی باخبری.
YOU ARE READING
FLORENCE🎻
Fanfiction«فلورانس»🎻 _ازش متنفرم اما نگاهم به هیچکس جز چشم های مشکی اون خیره نمیشه... اون درست مثلِ سمفونی که فراموشش کردم... گلی که هیچوقت ندیدمش... مجسمه ای که هیچوقت نساختم... سمفونی که هیچ وقت نواخته نشده و من اون رو بین چشم های اون شنیدم. این حس ممنوع...