_part14-

3.3K 626 246
                                    

_ Sei il mio caro dolore, la mia ferita più dolorosa, ... e da tanti anni vivi in ​​me e da tanti anni io sono morto in te. Rufo - Il giorno venticinque dicembre 1902

 _ تو غم عزیز منی، دردناکترین زخم ‌من،... و تو سال‌هاست که در من زنده ای

 و من در وجود تو سال‌هاست که مرده‌ام مرینو.

روفئو_ بیست پنجمین روز از دسامبر 1902

***

تنی یخ زده و سرد ، اولین احساس ناآشنایی بود که از پوست انگشت‌هاش گذر، و به قلبش رسید. نگاهش خیره به تاریکی چشم‌های وحشی‌اش بود و مرینو امواج طوفانی چشم‌هاش رو پشت پلک های خمارش میدید. عطر تنش با تلخی طعم شرابی صدساله مخلوط و نفس‌هاش عطری از لاوندر‌ وحشی و بابونه‌هایی‌ خیس شده از بارون شب گذشته رو میداد. نفس‌هاش رو با مکثی کوتاه آزاد و درحالی که آرشه رو بین انگشت‌های استخوانی و یخ زده‌‌اش فشار میداد رو به روفئو که روی تنش خیمه و نگاه تاریکش قفل اجزای چهره‌اش بود، لب زد:

_من تمام فنونی که بهم آموزش دادی تا از خودم مراقب کنم‌ رو بخاطر دارم، مجبورم نکن روی خودت امتحانشون کنم جونگکوک. 

_ روفئو. 

با بی‌حالی، در حالی که مستی باعث گرفته شدن تارهای صوتیش بود گفت و دسته‌ای از حریر ابریشمی موهای مرینو رو بین انگشت هاش گرفت و در حالی که نوازش وار پیچک‌ موهای مشکی ‌اش رو‌ لمس میکرد، با صدایی جدی ادامه داد؛ 

_ ‌چرا هربار مجبورم می‌کنی تا برات تکرارش کنم؟! تو...من رو تنها روفئو صدا میزنی مرینو. 

تمام تلاشش رو برای نادیده گرفتن عطر عجیب و تلخ مستی‌اش کرد و با صدایی که تو گلو خفه و ترسیده آزاد میشد، سعی کرد جملاتش رو از حرف اصلی و عجیب روفئو منحرف کنه، اون از دونستن یک حقیقت حرف زده بود، و اگه روفئو به این زودی میفهمید که اون همه چیز رو درباره نسبت نداشته خانوادگی‌اشون می‌دونه و حتی متوجه راز بزرگش درباره دستوراتش به ارتور شده، ممکن بود نقابش رو از چهره برداره و اونوقت واقعا بهش آسیب بزنه، و تهیونگ حالا از هیچ چیزی بیشتر از جونگکوک وحشت و ترس نداشت.

_از روی تنم بلند شو، وزنت دوبرابر‌ لکسیِ و من دلیل این رفتارهای عجیبت رو نمی‌فهمم. 

تک خنده‌ تمسخرآمیزش تنها جوابش به حرف مرینو که با چشم‌هایی عصبی و ترسیده بهش نگاه میکرد بود. دسته ای از موج موهای دریایی‌اش رو از روی پیشونی‌اش کنار زد و درحالی که تلاش میکرد عصبانیت و مستی اش کنترل تنش رو به عهده نگیره، ادامه داد:

_من مرزهایی برای تو گذاشتم؛ از ابتدا تا به الان و توهربار با بی اهمیتی تمامشون رو زیر پا گذاشتی و من از سرکشی های تو نفرت دارم مرینو.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now