_part26-

4K 531 420
                                    

بهت گفته بودم مرینو
تو اتلانتیس منی... جزیره گمشده اغوش تنی که تا ابد برای تو، تو شیار قفسه سینه ام تپیده میشه... زیباترین تمدنی که در این جهان وجود داشته و زیباترین زیبایی از چشمهایی که انعکاس آغوش تورو‌ تا ابد برای من به تصویر میکشه...

روفئو اولین روز از سال 1901

****

خیلی زود به خودش مسلط شد. بزاقش رو نامحسوس به انتهای گلوی خشک شده اش فرستاد و بعد در حالی که مچ دست مرینو رو رها میکرد سد نگاه خیره مرد شد و با صدایی جدی زمزمه کرد:

_ مرینو به اتاقت برو و لباست رو برای جشن امشب بپوش.

نگاهش خیره به روفئو با تعجبی واضح کمی ریز شد، قدمی عقب رفت و با چشم هایی تاریک و اشنا تلاقی کرد، کمی سرش رو به سمت چپ خم و بعد قبل از اینکه یک قدم به جلو برداره و دوباره کنار روفئو بایسته با صدای نلی سمتش برگشت:

_ ارباب همراهم بیاید.

به نلی که کنارش ایستاد نگاه کرد و قبل از اینکه سمت اتاق بره با دیدن تالیا و فابیو لبخندی روی لب هاش نشست و با قدم هایی سریع برخلاف دستور روفئو سمت خواهرش دویید و تنی که عطری مشهود از خودش رو براش تداعی میکرد رو در اغوش گرفت. قلبش رو ریتم هزارم از دلتنگی عمیق می تپید و حلقه دست هاش دور تن خواهرش که حالا کمی شکمش جلو اومده بود و زیبایی یک زن باردار رو با چهره ای اشرافی به خوبی به تصویر کشیده بود خیره موند و بعد درحالی که اشک هاش پشت حصار مژه های بلندش پنهان شده بودند با صدایی اروم لب زد:

_ دلم برات تنگ شده بود تالیا.

دختر تن زیبای تهیونگ رو محکمتر در اغوش گرفت و بعد بی اهمیت به اشک هایی که گونه هاش رو نمدار کرده بود با زمزمه ای اروم جواب داد:

_ دلتنگی من نسبت به تو دلتنگی روحم از تنم بود تهیونگ من.

گفت و با متانتی که همیشه در رفتارهاش مشهود بود از اغوش برادرش بیرون اومد و دست هاش رو قاب چهره بی نقص مرینو کرد، با لبخندی مادرانه، عاشقانه نگاهش رو به یاقوت سبز چشم هاش دوخت و بعد با صدایی اروم پرسید:

_ این اواخر قلبم درد میکرد، با دست چپم نمیتونستم گلدوزی کنم و سمت چپ گونه ام خراشی سوزناک داشت، و من میدونستم تمام این ها انعکاسی تلخ از درد های تو روی وجود منه مرینو. الان حالت بهتره؟

تهیونگ گونه اش رو به کف دست خواهرش چسبوند و برای چند لحظه چشم هاش رو بست و زمانی که بین پلک هاش رو باز کرد با لبخندی شیرین پشت نگاهی ذوق زده جواب داد:

_ من خوبم تالیا، روفئو به خوبی مراقبم بود و تنها دلتنگی تو زخمی عمیق روی قلبم بجا گذاشته بود،اما حالا تو اینجایی و من حالم خوبه، اینجارو ببین این جشن برای منه تالیا.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now