_part16-

3.2K 642 505
                                    

_و باد از میان آلاله نگاه تو عبور کرد و به قلب من رسید، به قلبی که در آخرین سطر این نامه تنها سنگرش آغوش انگشت‌های کشیده‌ تو میون پیچک ابریشمی موهای من بود.

مرینو- پنجمین ماه 1901

***

صداش شبیه به زیباترین آوای جهان به قلب روفئو می رسید. روبروش ایستاده بود، با لباسی  به رنگ خاکستری و ابریشم موهاش با شلختگی روی صورت بی نقص و زیباش رها، و تنش از سرمای نیمه شب می لرزید. یک قدم به جلو برداشت و حالا کاملا مقابل روفئو با کمترین فاصله ایستاده بود. نگاهش رو به هیکل متناسب پسر مقابلش دوخت، لباس هاش درست شبیه به همیشه به تاریکی چشم هاش بودند و تنها رنگِ زنجیر ساعت طلایی ‌اش تناقضی زیبا در مرد مقابلش ایجاد کرده بود. فندک فلزی اش رو بین انگشت هاش چرخوند، پاهای کشیده و بلندش رو به عرض شونه هاش باز کرد و کمی سرش رو جلو و سمت تهیونگ برد:

_ حرفت رو تکرار کن.

نگاهش رو به چشم های مشکی ‌اش دوخت، روی سومین مژه بلندش مکث کرد و بعد چشم ‌هاش با نفرتی عمیق جملاتش رو خیره  به نگاه منتظر و خونسرد جونگکوک به زبون اورد.

_ مورو، پسری که چهره ‌اش رو تا این حد با دقت روی این بوم به تصویر کشیدی رو به من بده. فکر میکنم جبران خوبی برای پنج سال نبودنت باشه.

خنده اش رو پشت لب هاش پنهان کرد، زبونش رو روی لب های خشک اش کشید و موشکافانه به طوفانی ترین آرامش تاریخ خیره موند:

_ اون پسر نمیشه، چیز دیگه ای بخواه.

خشمی دیوانه وار و عمیق روی نقاب آرامشی که به سختی به چهره زده بود نشست. نفسش رو آزاد، و با پوزخندی غلیظ و سرد جواب داد:

_ من تنها اون پسر رو ازت می‌خوام روفئو، یا اون رو به من بده یا روز تولدم برای من بُکشش.

گفت و مقابل نگاه سرگرم شده جونگکوک دو قدم سمت بوم نقاشی نیمه کاره‌ای که درست کنار پنجره بود رفت.  روبروی بوم ایستاد، یک قدم فاصله گرفت و با نگاهی دقیق به اثر هنری خلق شده برادرش خیره موند. دست هاش رو پشت کمرش قفل کرد و بی اهمیت به قدم های روفئو که هر لحظه بهش نزذیک تر می‌شدند لب زد:

_ پسر زیباییه، اما هنوز دلیل اینکه  چرا پرتره ای از چهره اش رو به تصویر کشیدی رو نمی‌فهمم.

گفت و کنار پنجره نشست. دست هاش رو دو طرفش به چارچوب ها تکیه داد، و  به روفئو که حالا فاصله ای باهاش نداشت خیره موند، منتظر جواب بود، و هر جوابی که می شنید به هیچ وجه قانع اش نمیکرد.   این رو بهتر از هر کسی می دونست با این حال ترجیح می داد جوابش تنها سکوتی مزخرف از سمت جونگکوک نباشه.

نگاهش خونسرد و  با آرامش به طوفان پنهان شده نگاه مرینو خیره موند. نفسش رو آزاد کرد و همونطور که نیم نگاه کوتاهی به تابلو نیمه کاره می انداخت ، سمت تهیونگ خم و دو تا دست هاش رو روی دست های پسر گذاشت و کاملا سمتش خم شد، صورتش دقیقا مقابل چهره بی‌نقصش قرار داشت و تهیونگ از هر فاصله ای تعبیر شاعرانه ای از زیبایی بود.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now