_part24-

2.9K 500 313
                                    

_ تو پنجاهمین سال زندگیم روزی که ازت به اندازه یک جهان دور ایستادم برای تو می‌نویسم که تو خود من بودی, صدایی که از مه وجودم عبور می‌کرد، به آفتاب چشم های من می‌رسید و  به دریاچه آغوش تو می‌تابید لاوندر کبود و اخم‌الود من.

1901 مرینو
***

خیره به دشتی غریب غم‌ روی سومین مژه های بهم چسبیده اش نشست و قلبش پنجمین تپش هاش رو، رو به راه رفته مرینو گم‌ کرد، مسخ شده به روبروش خیره بود صدای غمگین و آسیب دیده مرینو تو گوش‌هاش اکو میشد و خشم به قوت قبل تمام کنترلش رو به دست گرفته بود. نفس عمیقش رو آزاد کرد و بعد درحالی که بزاقش رو به سختی قورت میداد دندون‌هاش بهم فشرده شد و با چشم دنبال تهیونگ گشت.

حدود بیست و پنج قدم ازش فاصله داشت، سبک اما شکسته قدم برمیداشت و عطر رقص دست هاش هنوز روی تنش گرم بود، دستی بین موهاش کشید و با سرعت سمتش دویید، روبروش ایستاد و درحالی که از بازوش گرفته بود خیره به کویر روشن و دشت سبز نگاهش به سختی لب زد:

_حرفت رو دوباره تکرار کن.

نگاهش رو به کهکشان مشکی ‌مقابلش دوخت و سقوط دو ستاره روشن‌ رو توی چشم‌هاش دید. یک قدم سمتش رفت و بعد همون طور که شنلش رو کمی عقب برد سرش رو بلند و با صدایی رسا و غمگین لب زد:

_ حرف‌هام سنگین و غمگینند روفئو باری پر از درد دارند و تو از من میخوای تا دوباره برات تکرارش کنم؟!

خشم روی تمام سلول‌های نشسته بود و تنش از حرصی عمیق می‌لرزید کسی به خودش اجازه داده بود به مرینو نزدیک بشه و روفئو هرگز قرار نبود تا این حد بخشنده باشه. از بازوی پسر گرفت، نفسش رو به بیرون آزاد کرد و یک شاخه نازک تو‌ دشت چشم‌های مرینو تکون خورد و یک سیب روی زمین سبز چشم‌هاش افتاد:

_ پس باید بریم و از خودش بپرسیم هاح؟!

گفت و مچ دست پسر رو بین  حصار انگشت‌هاش فشرد و با سرعت دنبال خودش سمت کالسکه‌ای که در مسیر جنگلی کنار جاده باریک و خاکی ایستاده بود کشید. مقاومت تهیونگ  بیشتر از قبل آزارش میداد و اینکه سرعتش بخاطر پاهای کشیده شده مرینو روی زمین برای خلاصی از حصار دست‌هاش کم شده بود فریادی از سر  کلافگی رو‌ هر لحظه به قفل بسته دندون‌هاش نزدیک‌تر میکرد.

سمتش برگشت و خیره به نگاه تخس و‌ گستاخش، همون‌طور که یکی از دست هاش همچنان مچ نحیف دست‌های پسر رو بین انگشت‌هاش می‌فشرد کمی خم شد و بعد از چند ثانیه کوتاه همون‌طور که مرینو رو روی شونه اش انداخته بود مسیر شیب دار جنگل رو به سمت خیابون و کالسکه پایین رفت.
باید هرچه سریعتر به عمارت برمیگشت و از صحت حرف‌های مرینو مطلع میشد و اگر حتی اون مرد به خودش اجازه لمس تن تهیونگ‌ رو داده بود تپانچه‌‌اش برای خالی کردن یک‌ تیر تو اون مغز پوچ و حماقت احمقانه اش از همین حالا بی‌قراری میکرد.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now