_ تو انتقام منی... هاله یشمی رنگ خاطراتی که تو اعماق قلبم به فراموشی سپرده شده بود و چشم هات ترسیم زیباترین انتقام تاریخ رو برای من به تصویر کشیدند.
روفئو_ 1901
***خورشید کاملا غروب کرده بود و هوا گرگ و میش وار نمایی از شب رو تو اسمان تلخ و سرد مقابلش به نمایش گذاشه بود، با ده قدم فاصله از پله هایی که به در اصلی و بزرگ عمارت منتهی می شدند، ایستاده و تمام ذهنش معطوف حرف های دایی جوان و انتقامجوش بود. داشت آزادانه نقشه ای که برای نابودی کشیده بود با سرخوشی صحبت میکرد و هرچند روی لب هاش لبخند بزرگی نقش بسته بود اما با این حال نفرت و غم به وضوح پشت تلخی نگاه و تاریکی چشم هاش مشخص بود.
یکی از دست هاش رو توجیب کت اورسایز و بلند اسکاتلندیش فرو برد، دهنش از طعم گس سیگار، تلخ بود ولی با این حال برای روشن کردن سیگار بعدی تعلل نکرد، فندک فلزی اش رو تا نزدیکی سیگار بالا برد و در حالی که همزمان با گذاشتن فندک تو جیب کتش پک عمیق و محکمی به سیگار میزد، پوزخندی صدادار روی لب هاش نشست و توجه جینو رو به خودش جلب کرد.
_ عجول نباش جینو، ما نمی خوایم کسی که قربانی میشه آدم اشتباهی باشه. تو برای پایین کشیدن کیم به طعمه بزرگتری از خاندان والنتینو نیاز داری و انتخاب اشتباه تو ممکنه تنها کمی اون رو از وزارت دور کنه اما نابود نه.
جینو سرش رو سمت جونگکوک چرخوند، به پسری که شونه به شونه اش ایستاده بود و با نگاهی تاریک به عمارت مقابلش خیره بود، زل زد و بعد با کنجکاوی مشهود پرسید:
_ منظورت رو متوجه نمیشم. والنتینو تنها شخص مورد اعتماد کیم تو قصر به حساب میاد. کسی که هرچند دلیلش مشخص نیست و با اینکه در جایگاهی بالاتر از وینسنت قرار داره ، با اینحال شبیه دست نشونده کیم برخورد و تمام دستوراتش رو انجام میده.
_ والنتینو، خاندان گرواردو و تمام کسانی که تو جشن ها حضور پیدا می کنند از کیم دستور می گیرند. مهم نیست چقدر در جایگاهی بالاتر قرار داشته باشند با اینحال با دلیلی که حتی من هم در طول این سال ها متوجه اش نشدم تمام اشرافی که به دعوت کیم پا به این عمارت می ذارند. از اون تبعیت می کنند. کیم کشور و ادم های خودش رو تو این عمارت ساخته و همین دلیلیه که هرگز هیچ راز و خبری حتی به بزرگی نابینا نبودن و شایعه ساحره بودن پسر کوچیکتر خاندان کیم هنوز هم دهان به دهان نمی چرخه، هیچکس حتی جرعت بازگو کردن اون حقیقت برای خودش رو هم نداره.
گفت و همونطور که فیلتر سیگارش رو روی زمین انداخت، کامل سمت جین برگشت. نگاهش رو به چهره ای که بی شباهت به تنها خاطره ای تار که از خانواده اش به خاطر داشت، نبود ، دوخت و با لحنی خونسرد ادامه داد.
YOU ARE READING
FLORENCE🎻
Fanfiction«فلورانس»🎻 _ازش متنفرم اما نگاهم به هیچکس جز چشم های مشکی اون خیره نمیشه... اون درست مثلِ سمفونی که فراموشش کردم... گلی که هیچوقت ندیدمش... مجسمه ای که هیچوقت نساختم... سمفونی که هیچ وقت نواخته نشده و من اون رو بین چشم های اون شنیدم. این حس ممنوع...