~Ho scritto un romanzo nero...
Dagli occhi che danzavano tra i capelli neri
E hai perso le ciglia nella quinta sinfonia...Merino-15- luglio 1901
...
_من یه رمان سیاه نوشتم...
از چشم هایی که بین موهای مشکیت رقصید
و تو سمفونی پنجم مژههات گم شد...مرینو-15- ژوئیه1901
***
_ برو عقب معلوم هست داری چیکار میکنی ؟
جونگکوک نگاهش رو به تهیونگ دوخت، فاصله اش رو نزدیک تر و صحنه ای که دیده بود دوباره مقابل چشم های تاریکش نقش بست. دستش رو پشت سر مرینو گذاشت، مانع از عقب رفتنش شد و دست چپش انحنای باریک کمر گندمی پسر رو بیشتر لمس کرد و با صدای آرومی نزدیک به لب های نیم بازی که عمیق نفس میکشیدند جواب داد:
_ وقتی فابیو بوسیدت هم همینطور تلاش کردی به عقب مایلش کنی ؟ یا فقط برای من یه اسب رام نشده ای مرینو؟
دوباره تلاش کرد برادر بزرگترش رو از خودش دورتر کنه اما جونگکوک قصدی برای ایجاد یک فاصله بین هرم نفس های داغشون تو سرمای عجیب اون کلبه قدیمی رو نداشت. دستش رو بلند کرد و جایی نزدیک به تپش های قلبی که توسینه گرم برادرش وجود داشت گذاشت و کمی سرش رو به سمت بالا متمایل کرد، دستی که پشت گردنش بود بهش اجازه فاصله نمی داد و تهیونگ کم کم جوشش خشم و لجبازی عجیبی رو تو قلبش احساس میکرد، اون از دو چیز متنفر و هیچوقت اجازه انجامش رو به دیگران نمی داد و مهمترینش بازی کردن دیگران با اعصاب ضعیف و اعواطفش بود.
یک تای ابروش رو بالا انداخت و با لحنی که هیچگونه نرمشی نداشت با صدای بم و ناخوانایی جواب داد:
_ گفتم برو کنار.
بزاقش رو قورت داد، نگاهش رو از چهره خشمگین تهیونگ نگرفت و با پوزخند غلیظی ، همونطور که از این بازی لذت می برد دوباره پرسید:
_ تو اجازه دادی یک مرد ببوستت و به نظرت برای این اشتباهت باید چه تنبیهی در نظر بگیرم هوم؟
چشم هاش رو برای لحظه کوتاهی بست، سرمای هوا تاثیر زیادی روی ارامش از دست رفته اش گذاشته بود و تهیونگ اونقدر ها هم ادم صبوری نبود. اونقدر صبور نبود که مقابل تهدید های احمقانه برادرش کوتاه بیاد و اجازه بده اسم فابیو بین توهمات برادرش خدشه دار بشه. چون به خوبی مطمئن بود اگر توسط روفئو تنبیه میشد، تنبیه بزرگتری از طرف برادرش در انتظار فابیو بود.
YOU ARE READING
FLORENCE🎻
Fanfiction«فلورانس»🎻 _ازش متنفرم اما نگاهم به هیچکس جز چشم های مشکی اون خیره نمیشه... اون درست مثلِ سمفونی که فراموشش کردم... گلی که هیچوقت ندیدمش... مجسمه ای که هیچوقت نساختم... سمفونی که هیچ وقت نواخته نشده و من اون رو بین چشم های اون شنیدم. این حس ممنوع...