-part10-

3.8K 639 310
                                    

_ و صدسال بعد از استخوان های آغوش تو، شبیه بابونه ای وحشی دوباره به تو برمیگردم روفئو... به تویی که صدای نفس هات طنین انداز زیباترین موسیقی جهان و من... تور بین اغوش خودم می نوازم
مرینو - می 1902
***

نگاهش خیره به تاکستان های اطراف در مسیری متروکه به سمت عمارت سیه نا خیره بود، غم شبیه گردش خون در تنش جریان داشت و نفس هاش عمیق و سنگین از بین لب های نیمه بازش آزاد میشدند، چشم هاش رو بست و با صدای آرومی خطاب به برادرش که در سکوت کنارش در کالسکه نشسته بود، زمزمه کرد:

_ من رو دوباره توی عمارت زندانی می کنید؟

بین پلک های سبکش رو باز و تغییری در حالت سرش ایجاد نکرد و تنها به گردش مردک هاش سمت نیم رخ غمگین مرینو بسنده کرد؛
دستش رو سمت کلاه مشکی شنلش برد و همونطور که کمی به جلو میکشید تا قسمت کمتری از زیبایی پسر برای نگهبانی که تا مرگش زمان زیادی باقی نمونده بود، مشخص باشه، اخم هاش غلیظ شد و دستش بی اختیار تا زیر چونه مرینو حرکت کرد و سرش رو سمت چهره اشرافی و بی نقص خودش برگردوند:

_ نه.

کوتاه و خونسرد با بی تفاوتی مشهودی خیره به چهره غمگین تهیونگ جواب داد و در همون حال دوباره نگاهش سمت مرد نگهبانی که روی اسب قهوه ای رنگی با فاصله نزدیکی از کالسکه حرکت میکرد و هنوز نگاه کنجکاوش معطوف پیدا کردن نگاه تهیونگ بود برگشت

_ تقصیر من نیست که چشم هام شبیه ساحره هاست.

اخم هاش غلیظ و چشم هاش به آنی سرخ شدند، تهیونگ نماد تمام سرکشی های جهان بود و جونگکوک به این لحن شکسته عادت نداشت.
زبونش رو به دیواره گونه اش رسوند و قبل از لمسش، انگشت هاش  رو دور بازوی تهیونگ حلقه کرد و فاصله بینشون رو از بین برد. سرش رو به صندلی چرمی کالسکه تکیه داد و  شبیه گرگی که جفتش رو از فاصله هایی دور، بین گله لاشخورها تشخیص میداد،  انگشت هاش دور گردن مرینو حلقه شد و با فشار نسبتا محکمی فاصله اش رو با صورت استخونیش کم کرد؛ و بعد بدون اینکه بین پلک های بسته اش رو باز کنه با صدایی سرد در حالی که سنگینی نگاه مرینو رو روی چشم های بسته اش حس میکرد، غر زد:

_ دوباره به خودت اجازه بده تا با این لحن حرف بزنی و من جسد تمام آدم هایی که باعث شدند این حس رو نسبت به خودت داشته باشی رو جلوی پاهات بندازم.

گفت و با تموم شدن جمله اش بین پلک هاش رو باز و به نگاهی که هنوز بهش خیره بود زل زد و جمله اش رو آروم و با پوزخندی اشکارادامه داد و به نگاهی که رنگ ترس گرفت تو قلبش قهقهه زد:

_ و اون جسد ها شامل پدر و مادر هم میشند مرینو.

بزاقش رو قورت داد و تلاش کرد بازوش رو از حصار انگشت های کشیده برادرش خلاص کنه، اما فایده ای نداشت، انگشتهای کشیده روفئو مالکانه بازوش رو گرفته بودن و تهیونگ بهتراز هرکسی می دونست انتخابی به‌جز صبر کردن نداره. باید انقدر منتظر می موند تا جونگکوک از این نزدیکی خسته و بعد از به اتمام  رسوندن قدرت نمایی‌اش رهاش کنه تا دوباره به جای قبلیش و خیره به راهی که حالا به لطف خورشیدی که تا طلوع فاصله ای نداشت، برگرده.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now