_ و صدسال بعد از استخوان های آغوش تو، شبیه بابونه ای وحشی دوباره به تو برمیگردم روفئو... به تویی که صدای نفس هات طنین انداز زیباترین موسیقی جهان و من... تور بین اغوش خودم می نوازم
مرینو - می 1902
***نگاهش خیره به تاکستان های اطراف در مسیری متروکه به سمت عمارت سیه نا خیره بود، غم شبیه گردش خون در تنش جریان داشت و نفس هاش عمیق و سنگین از بین لب های نیمه بازش آزاد میشدند، چشم هاش رو بست و با صدای آرومی خطاب به برادرش که در سکوت کنارش در کالسکه نشسته بود، زمزمه کرد:
_ من رو دوباره توی عمارت زندانی می کنید؟
بین پلک های سبکش رو باز و تغییری در حالت سرش ایجاد نکرد و تنها به گردش مردک هاش سمت نیم رخ غمگین مرینو بسنده کرد؛
دستش رو سمت کلاه مشکی شنلش برد و همونطور که کمی به جلو میکشید تا قسمت کمتری از زیبایی پسر برای نگهبانی که تا مرگش زمان زیادی باقی نمونده بود، مشخص باشه، اخم هاش غلیظ شد و دستش بی اختیار تا زیر چونه مرینو حرکت کرد و سرش رو سمت چهره اشرافی و بی نقص خودش برگردوند:_ نه.
کوتاه و خونسرد با بی تفاوتی مشهودی خیره به چهره غمگین تهیونگ جواب داد و در همون حال دوباره نگاهش سمت مرد نگهبانی که روی اسب قهوه ای رنگی با فاصله نزدیکی از کالسکه حرکت میکرد و هنوز نگاه کنجکاوش معطوف پیدا کردن نگاه تهیونگ بود برگشت
_ تقصیر من نیست که چشم هام شبیه ساحره هاست.
اخم هاش غلیظ و چشم هاش به آنی سرخ شدند، تهیونگ نماد تمام سرکشی های جهان بود و جونگکوک به این لحن شکسته عادت نداشت.
زبونش رو به دیواره گونه اش رسوند و قبل از لمسش، انگشت هاش رو دور بازوی تهیونگ حلقه کرد و فاصله بینشون رو از بین برد. سرش رو به صندلی چرمی کالسکه تکیه داد و شبیه گرگی که جفتش رو از فاصله هایی دور، بین گله لاشخورها تشخیص میداد، انگشت هاش دور گردن مرینو حلقه شد و با فشار نسبتا محکمی فاصله اش رو با صورت استخونیش کم کرد؛ و بعد بدون اینکه بین پلک های بسته اش رو باز کنه با صدایی سرد در حالی که سنگینی نگاه مرینو رو روی چشم های بسته اش حس میکرد، غر زد:_ دوباره به خودت اجازه بده تا با این لحن حرف بزنی و من جسد تمام آدم هایی که باعث شدند این حس رو نسبت به خودت داشته باشی رو جلوی پاهات بندازم.
گفت و با تموم شدن جمله اش بین پلک هاش رو باز و به نگاهی که هنوز بهش خیره بود زل زد و جمله اش رو آروم و با پوزخندی اشکارادامه داد و به نگاهی که رنگ ترس گرفت تو قلبش قهقهه زد:
_ و اون جسد ها شامل پدر و مادر هم میشند مرینو.
بزاقش رو قورت داد و تلاش کرد بازوش رو از حصار انگشت های کشیده برادرش خلاص کنه، اما فایده ای نداشت، انگشتهای کشیده روفئو مالکانه بازوش رو گرفته بودن و تهیونگ بهتراز هرکسی می دونست انتخابی بهجز صبر کردن نداره. باید انقدر منتظر می موند تا جونگکوک از این نزدیکی خسته و بعد از به اتمام رسوندن قدرت نماییاش رهاش کنه تا دوباره به جای قبلیش و خیره به راهی که حالا به لطف خورشیدی که تا طلوع فاصله ای نداشت، برگرده.
YOU ARE READING
FLORENCE🎻
Fanfiction«فلورانس»🎻 _ازش متنفرم اما نگاهم به هیچکس جز چشم های مشکی اون خیره نمیشه... اون درست مثلِ سمفونی که فراموشش کردم... گلی که هیچوقت ندیدمش... مجسمه ای که هیچوقت نساختم... سمفونی که هیچ وقت نواخته نشده و من اون رو بین چشم های اون شنیدم. این حس ممنوع...