_part27-

3.5K 447 272
                                    

_ تو افلاطون منی روفئو... زیباترین دلیل وجود قلبی که تنها برای تو و میون آغوش دو تیله کهکشانی نگاهت تا ابدیت به زندگی‌اش ادامه میده...

مرینو- ژوئیه 1901
***

کنارش روی تخت دراز کشید،  و بوسه هایی روی تن پسر گذاشت و درحالی که با نفسی عمیق به چهره خسته مرینو خیره بود طره ابریشمی نخلستان موهای نمدار و عرق کرده اش رو کنار زد و دست هاش انحنای باریک کمرش رو زیر انگشت هاش فشرد و بعد نگاهش از پوست طلایی رنگش گرفته و تا چشم های خمارش بالا اومد، لبخندی بین اخم های گره خورده اش روی لب هاش نقش بست و با صدایی اروم زمزمه کرد:

_ تو اتلانتیس منی  تهیونگ، جزیره گمشده اغوش تنی که تا ابد برای تو ، تو شیار قفسه سینه ام تپیده میشه.

گفت و انگشت هاش با فشار ارومی حریر سفید ملحفه روی تخت رو تا نیم تنه تندیس مسیح بالا کشید و با شنیدن زیباترین سمفونی تاریخ نگاهش رو به لب هایی که روی کلمات بوسه هایی ریز میزدند دوخت:

_ اتلانتیس؟ من برات شبیه به یک جزیره گمشده ام؟

_ اتلانتیس خود تویی مرینو ، تمثیل زیبایی از وجود من، تو زیباترین تعریف از قبل و بعد منی، تو زیباترین وطن، تو ملت منی. تو ایده‌ال ترین جمهوری اغوش منی و من... هرگز قرار نیست بهت اجازه بدم پایان تلخی شبیه به زیباترین جزیره تاریخ داشته باشی...

تمام کلماتش رو خیره به سومین دشت سبز و آروم چشمهای مرینو گفت و بعد درحالی که انگشت هاش سمت  چپ گونه اش رو لمس کرد  با نگاهی مالکانه بهش خیره موند. به تنی که حالا تصاحب کرده و از ساعاتی قبل تا اخرین روز زندگیش تنها متعلق به خودش بود. حس عجیبی داشت، سرشار از حسرتی که به پایان رسیده بود. لبخندی که روی لب هاش نشسته بود... نفس های عمیقی که هفده سال تمام حبس و امشب بین بوسه هاش ازاد شده بودند. اما درد و ترس به قوت قبل هنوز اونجا بود، جایی میون ریشه های خشم و انتقامش پنهان شده بود و قلبش میون دوراهی تلخی گیر افتاده بود. دوراهی که وادارش میکرد یکی از دست هاش نوازشگرانه گونه لطیف و زیبایی تهیونگ رو لمس کنه و دست دیگه اش برای حلقه شدن دور گردن و بریدن نفس های کوتاهش بی تابی میکرد و...

_ درست به یاد دارم  اون یک افسانه تلخ بود روفئو ،  اون جزیره پایانی تلخ و غمگین داشت، از میون آب ها بیرون اومد و در روزی که تعریفی ازش نیست ناپدید شد... پس ممکنه یکروز  از تو روی برگردونم و دوباره تو اقیانوس ها پنهان بشم، درست شبیه به یک افسانه جوری برم که انگار هرگز نبودم... جوری که هیچ اثباتی برای بودنم وجود نداشته باشه.

اخم غلیظی با شنیدن جمله مرینو بین ابروهاش نشست و بعد با صدایی دورگه و جدی لب زد:

_ من افلاطون توام مرینو و تو  اتلانتیس منی و تا ابد کنار من و برای من میمونی.

FLORENCE🎻Where stories live. Discover now