کاراموزی

4K 885 181
                                    

هوسوک خودش و روی میز بالا کشید به امگا که مشغول بالا پایین کردن کاغذ ها بود نگاه کرد: این مسخره است

-فکر میکنم بهترین راه باشه

-به این فکر کردی اگه به خانواده ات بگی میخوای از جانگکوک جدا شی بعدش چه اتفاقی میوفته؟

-قبلش مطمئن میشم تمام کارای انتقال سهام ها و به اسم خودم انجام داده باشن

هوسوک پوف کلافه کشید: واقعا میخوای برای اون بچه وقت بزاری؟

-اره

هوسوک: تو کیم نامجون و داری

سر جیمین سریع بالا اومد به هوسوک چشم غره داد: جوری حرف نزن انگار اون دوست پسرمه خب؟ ما فقط یک بار با هم خوابیدیم همین

هوسوک: ولی اون یه الفا غالبه و تو هم یه امگا غالبی یه کاپلی که برای هم ساخته شدن

-نه

هوسوک با شنیدن حرف جیمین ساکت شد : امروز کاری نداشتی چرا اومدی شرکت؟

-تا بتونم از زیر کار های عروسی در برم

-قرار بود چیکار کنی؟

-انتخاب دیزاین سالن و اون کار ها

-و کی قراره انجامش بده؟

-جانگکوک

-چرا اون؟ این عروسی تو هم هست

امگا کاغذ ها و روی میز انداخت: چون اون بیکاره

-و تو هم هستی امروز حتی لازم نبود بیای الکی داری این کاغذ هارو بالا پایین میکنی

-این ها حساب های چند ماه شرکت شانگهای

-و من قبلا بررسیش کردم و بهت گفتم مشکلی نیست

دست امگا و گرفت: از چی ناراحتی؟

-ناراحت نیستم

-هستی میتونم رایحه ات و حس کنم جیمین مشکل چیه؟

-مشکلی نیست

-من تو رو میشناسم درسته اون مراسم برات مثل یه تشریفاته ولی تو به جزئیات اهمیت میدی

امگا نگاه ناراحتش و به هیونگش انداخت: جانگکوک گفت تنها انجامش میده لازم داره تا از سلیقه دوست دخترش کمک بگیره چون مطمئنه من قراره اون سالن و تبدیل به مراسم اداری کنم

هوسوک اخم هاش تو هم رفت: تو هم قبول کردی؟

-نتونستم مخالفت کنم

هوسوک: چرا؟

-گفت اگه مخالفت کنم یعنی این مراسم یه معنی برام داره

هوسوک: اون موش کوچولو اگه دستم بهش برسه

-همچین کوچولو هم نیست

هوسوک: چطوری تحملش میکنی؟

-من وسط رابطه اون هام هیونگ حس میکنم واقعا باید بزارم هرکاری میخوان بکنن

~Commercial marriage ~Where stories live. Discover now