من از جانگکوک خوشم میاد

3.6K 875 326
                                    

از اتاقش خارج شد با دیدن نامجون که سمتش میومد شوکه قدم هاش ایستاد

نامجون با دیدن پسر مورد علاقه اش لبخند زد : سلام

دستش و سمت امگا دراز کرد زیر نگاه منشی به نامجون دست داد زمزمه کرد : اینجا چیکار میکنی؟فکر میکردم قرارمون یک ساعت دیگه است

نامجون دست امگا و رها نکرد اون دست های کوچیک تو دستش حس خوب بهش میداد با شستش پشت دست پسر و نوازش کرد : با هوسوک کار داشتم گفتم قبلش یه صحبت کوچیک باهاش داشته باشم

به منشیش که بهشون زل زده بود نگاه کرد : هوسوک شرکته؟

منشی تلفن و برداشت : الان با منشیشون هماهنگ میکنم

دستش و از دست آلفا بیرون کشید یه حس عذاب وجدان ضعیفی تو خودش حس میکرد چون محض رضای الهه ماه نامجون یه آلفای بی سر و پا نبود که لایق رفتار بد و لحن بد باشه اون یه آلفا طراز اول بود که کلی امگا منتظر یه اشاره اش بودن جز این مسائل اون ازش بزرگ تر بود شریک بودن و این وضعیتی که توش بود جیمین و به شدت موذب میکرد

نامجون با دقت به امگا زل زد : موهات بلند شده

-اهوم وقت نکردم کوتاهشون کنم

نامجون : خیلی بهت میاد

جیمین به منشی نگاه کرد که شوکه به نامجون و حرف هاش گوش میداد اخم های تو هم رفت : هماهنگ کردی؟

دختر هول شده تلفن و پایین گذاشت : بله تو دفترشونن مهمون هم ندارند

جیمین به نامجون که بهش خیره شده بود نگاه کرد : میتونی بری

-بعدش بیام با هم بریم؟

-کجا؟

-برای ناهار

سرش و به نشونه موافقت تکون داد نامجون ضربه ارومی روی شونه اش زد : مزاحمت نمیشم به کارت برس

از کنارش رد شد و سمت سالنی که به اتاق هوسوک ختم میشد رفت و جیمین نفهمید اگه نامجون قرار بود هوسوک و ببینه پس اینجا چیکار میکرد؟

پووف کلافه کشید و قدم هاش و سمت اسانسور برداشت باید به بخش حسابداری سر میزد تا یونگی و ببینه هرچند نمیدونست الان یونگی و اونجا میتونه پیدا کنه یا نه ولی یه کم دور شدن از اتاقش که از صبح توش بود بهش کمک میکرد

دختر امگا با دور شدن رئیسش موبایلش و برداشت و تو گروهش با بقیه منشی های شرکت تایپ کرد

"باورتون نمیشه شاهد چه مکالمه ای بین کیم نامجون و پارک جیمین بودم"

به تماس پدرش روی گوشیش خیره شد و با مکث زیاد جواب داد

-بله بابا

-سلام امگای دوست داشتنی من

-سر حالی

~Commercial marriage ~Kde žijí příběhy. Začni objevovat