از اتاقش خارج شد با دیدن نامجون که سمتش میومد شوکه قدم هاش ایستاد
نامجون با دیدن پسر مورد علاقه اش لبخند زد : سلام
دستش و سمت امگا دراز کرد زیر نگاه منشی به نامجون دست داد زمزمه کرد : اینجا چیکار میکنی؟فکر میکردم قرارمون یک ساعت دیگه است
نامجون دست امگا و رها نکرد اون دست های کوچیک تو دستش حس خوب بهش میداد با شستش پشت دست پسر و نوازش کرد : با هوسوک کار داشتم گفتم قبلش یه صحبت کوچیک باهاش داشته باشم
به منشیش که بهشون زل زده بود نگاه کرد : هوسوک شرکته؟
منشی تلفن و برداشت : الان با منشیشون هماهنگ میکنم
دستش و از دست آلفا بیرون کشید یه حس عذاب وجدان ضعیفی تو خودش حس میکرد چون محض رضای الهه ماه نامجون یه آلفای بی سر و پا نبود که لایق رفتار بد و لحن بد باشه اون یه آلفا طراز اول بود که کلی امگا منتظر یه اشاره اش بودن جز این مسائل اون ازش بزرگ تر بود شریک بودن و این وضعیتی که توش بود جیمین و به شدت موذب میکرد
نامجون با دقت به امگا زل زد : موهات بلند شده
-اهوم وقت نکردم کوتاهشون کنم
نامجون : خیلی بهت میاد
جیمین به منشی نگاه کرد که شوکه به نامجون و حرف هاش گوش میداد اخم های تو هم رفت : هماهنگ کردی؟
دختر هول شده تلفن و پایین گذاشت : بله تو دفترشونن مهمون هم ندارند
جیمین به نامجون که بهش خیره شده بود نگاه کرد : میتونی بری
-بعدش بیام با هم بریم؟
-کجا؟
-برای ناهار
سرش و به نشونه موافقت تکون داد نامجون ضربه ارومی روی شونه اش زد : مزاحمت نمیشم به کارت برس
از کنارش رد شد و سمت سالنی که به اتاق هوسوک ختم میشد رفت و جیمین نفهمید اگه نامجون قرار بود هوسوک و ببینه پس اینجا چیکار میکرد؟
پووف کلافه کشید و قدم هاش و سمت اسانسور برداشت باید به بخش حسابداری سر میزد تا یونگی و ببینه هرچند نمیدونست الان یونگی و اونجا میتونه پیدا کنه یا نه ولی یه کم دور شدن از اتاقش که از صبح توش بود بهش کمک میکرد
دختر امگا با دور شدن رئیسش موبایلش و برداشت و تو گروهش با بقیه منشی های شرکت تایپ کرد
"باورتون نمیشه شاهد چه مکالمه ای بین کیم نامجون و پارک جیمین بودم"
به تماس پدرش روی گوشیش خیره شد و با مکث زیاد جواب داد
-بله بابا
-سلام امگای دوست داشتنی من
-سر حالی
ČTEŠ
~Commercial marriage ~
FanfikceNAME:Commercial marriage [ full part ] COUPLE: kookmin Genre:Romance_Omegavers_angest ازدواج تجاری داستان یک امگا و یک آلفا که هیچ شباهت و تفاهمی با هم ندارد و خانواده های که معتقدن ازدواج یک نوع تجارته ❎فیک و میخوام کلیشه ای جلو ببرم ولی ارزش خون...