افتر استوری(: شکوفه نارنج

3.8K 630 271
                                    

خسته از جلسات مکرر و سر و کله زدن با یه مشت الفای زبون نفهم دستش و روی میز دراز کرد و با کنار زدن لپ تاپ و ورقه ها سرش و روی دستش گذاشت
انقدر با الفاها سر و کله زده بود که فکر میکرد دیگه حتی اگر جانگکوک هم نزدیکش شه اعصاب برخورد کردن باهاش و نداشته باشه .

وقتی پا تو شرکت گذاشته بود هوسوک و خوشحال جلوی اتاقش پیدا کرده بود که از بستن یه قرار داد با دمش گردو میشکست .

بعدش وقتی نزدیک الفا شده بود هوسوک یه جور عجیبی شروع کرده بود به نفس کشیدن و گفتن اینکه رایحه جیمین زیادی قوی شده .

انقدر قوی که حتی رایحه جانگکوک که هر صبح روی بدنش میذاشت تا امگا کمتر اذیت شه اصلا به چشم نمیومد .

تمام طول مدت جلسات الفا ها همین بودن پره بینی هاشون تند تند باز و بسته میشد و اعصاب جیمین و مثل همزن هی هم میزدن.

اینجوری نبود که ندونه چه خبره دقیقا یک هفته ای بود که به یه سری چیز ها تو بدنش شک کرده بود و وقتی به جانگکوک از حدسش گفته بود جانگکوک در کمال ریلکسی ادعا کرده بود خودش زودتر از جیمین متوجه اش شده.

جفتش باردار بود امکان نداشت متوجه اش نشه فقط نمیخواست با دادن این خبر جیمین و شوکه کنه میخواست خود امگا متوجه تغییراتش شه که زیاد هم طول نکشیده بود.
از اونجایی که تجربه قبلی امگا به شدت بد بود جانگکوک واقعا از ریکشن جفتش وحشت زده بود انقدر به امگا و ریکشن هاش فکر میکرد که خوشحالی که از حس بچه دار شدن زیر پوستش دویده بود و نادیده میگرفت.

حالا در حالی که از ذوق زیاد خودش ازمایش امگا و تحویل گرفته بود و یک جمله شنیده بود .

«تبریک میگم اقای جئون ، جیمین شی دو ماهه باردارن »

از خوشحال روی پاهاش بند نبود اینکه جیمین انقدر اروم بود و به خواست خودش ازمایش داده بود نشونه خوبی بود.

با ذوق زیاد و قدم های بزرگ وارد شرکت پارک شد سعی کرد نگاه های کارمندای جیمین و نادیده بگیره و قدم هاش و بزرگ تر برداره تا اون مسیر لعنتی برای رسیدن به جفتش زودتر تموم شه
کاش میتونست بیخیال تمام پرستیژ و همه چیز بشه و تا طبقه اخر اون ساختمون و بدو کنه.

وارد اسانسور شد به طبقه هایی که دونه دونه شماره اش زیاد میشد نگاه کرد . با پاش روی زمین ضرب گرفت

با باز شدن در اسانسور و وارد شدن هوسوک بهش لبخند زد : سلام هیونگ

هوسوک با تعجب به پسر و لبخند گنده اش نگاه کرد : اینجا چیکار میکنی جئون؟خبر میدادی فرش قرمز پهن میکردیم برات

خندید: یه کار فوری با جیمین دارم سرش شلوغه؟

_نه جلساتمون تازه تموم شده مگر اینکه خودش یه برنامه دیگه داشته باشه .

~Commercial marriage ~Donde viven las historias. Descúbrelo ahora