غیرقابل کنترل

3.5K 867 201
                                    


نگاه خشک شده اش و از مارک روی گردن‌پسر گرفت دستای مشت شده اش و توی جیبش گذاشت به چشماب مشکی اون امگا نگاه کرد یه چیزی داشت خفه اش میکرد جلوی نفس کشیدنش و گرفته بود

عصبانی بود؟ نه شکسته بود از اخرین باری که با اون امگا حرف زده بود به خودش قبولونده بود که جیمین فقط برای دست به سر کردنش اون حرف ها و زده حالا داشت چی میدید
اون امگا مال یکی دیگه بود نه مال اون

امگایی که زودتر از اون‌پسره احمق پیدا‌کرده بود و از دست داده بود

چرا الهه ماه باهاش این کار و میکرد

چرا هیچ‌وقت کسی که مال خودش باشه جلوی راهش قرار نمیگرفت

چرا به قلبش اجازه داده بود تا این‌حد پیش بره؟

جیمین دکمه هاش و بست صورت نامجون‌جوری سفت و سرد شده بود و زل زده بود بهش که به نظر میومد حتب نفس هم‌نمیکشه همین که اون الفا عصبانی نبود خوب بود همین که لازم نبود نگران عصبانیت اون الفا غالب باشه خوب بود

بهش نزدیک تر شد و دستش و روی بازوش گذاشت و‌ نوازشش کرد  : من نمیخواستم این و بهت نشون بدم چون درک میکنم چقدر دردناکه اما تو هم میتونی درکم کنی نه؟ من جفت دارم نامجون یه زندگی دارم قسم میخورم از وقتی حسم و شناختم تمام تلاشم و کردم تا دیگه تو و‌ درگیر نکنم

نگاهش تو نگاه شکسته الفا قفل شد زمزمه ارومش و شنید : چرا؟

_چرا چی؟

_چرا من نه؟

_این دست‌من نیست قسم میخورم هرکسی که ازم میپرسه چرا جانگکوک ؟میگم کار قلبمه جز این چی میتونه باشه؟

_من چطور باید فراموشت کنم؟

_بیا دیگه همدیگه و نبینیم

دست امگا از روی بازوش پس زد یه قدم بیشتر بهش نزدیک شد نوک کفش هاشون به هم برخورد کرد : نبینیم؟میخوای دیوونم کنی؟

جیمین تازه داشت کم کم عصبانیت نامجون و حس میکرد متوجه شد اگه بخواد بیشتر سر به سرش بذاره اتفاق خوبی نمیوفته

_تو ازم چی میخوای نامجون؟ چطور میتونم کنارت باشم و اذیتت نکنم؟

_کنارم باش باهام نخواب باشه فقط باش بذار ببینمت با هم بریم بیرون بذار کم کم به خودم بقبولونم که ندارمت

_نامجون این درست نیست

_هست

_اینجوری بیشتر درگیر میشی و من نمیخوام بیشتر از این رابطه ای و کش بدم که به جفتمون اسیب میزنه

_این وسط منم که اسیب میبینم نه تو من فقط میخوام حداقل ببینمت

کلافه به صورتش دست کشید به میزش تکیه داد : انقدر من و تحت فشار نذار

~Commercial marriage ~Where stories live. Discover now