وارد شرکت شد و سعی کرد کمی فکرش و از نامجون و کار هاش دور کنه هرکاری میکرد نمیتونست بیخیال شکی که به نامجون داشت بشه اصلا انگار گرگش از گرگ نامجون خوشش نمیومد طبیعی هم بود اون جفت خودش و داشت
وارد اسانسور شیشه ای شرکت شد و دکمه اش و فشار داد به طبقه های مختلف که کارکنان با عجله تشو راه میرفتن و به کاراشون یمرسیدن یا جایی گروهی ایستاده بودن و حرف یمزدن نگاه کرد میتوسنت زمزمه های ریز دو تا خانمی که پشتش ایستاده بودن و حس کنه یه چیزی تو مایه های اینکه چطور دقیقا به جای استراحت تو خونه یا رفتن به ماه عسل برگشته سر کار و در اخر نتیجه حرف هاشون این بود که جیمین نمیدونه چطور باید خوشبگذرونه
با ایستادن اسانسور بیرون اومد و سمت اتاقش رفت منشی با دیدنش با چشمای گرد ایستاد حتی روحشم خبر نداشت که اون امگا بخواد برگرده سر کار
در اتاقش وباز کرد و منشی و خطاب قرار داد: برام یه نسکافه سفارش بده کنارش هم یه چیز شیرین بذار
منشی تند سر تکون داد هرچند میدونست رئیسش حرکت سرش و نمیبینه از پشت امگا وارد اتاق شد: نمیدونستم برمیگردید سر کار
عینکش و برداشت سمت دختر برگشت: هیورین چرا انقدر مضطربی
-نه
-چرا میتونم رایحه ات و حس کنم
-فقط اینکه انتظار نداشتم امروز برگردید سر کار
-نکنه تو هم انتظار داشتی برم ماه عسل؟ مثل بقیه کارکنان؟
دختر سر تکون داد به امگایی که سمت میزش رفت و مشغول بالا پایین کردن دوتا کاغذ روی میزش شد نگاه کرد نمیتونست بگه اونم همین فکر و میکنه فقط زمزمه کرد: در مورد مرسوله های توکیو
-سه روز دیگه میرسن
دختر نفس راحتی کشید : کار هاش و انجام میدم
-به باربری خبر بده به محض وارد شدن منتقلش کنن به انبار نمیخوام چند روز تو بندر بمونه
-باشه
-میتونی بری
روی صندلیش نشست و شماره هوسوک و گرفت بلافاصله صدای پر انرژِش تو گوشش پیچید
-بله پارک
-با نامجون حرف زدم با شرکت ژاپن تماس گرفت و گفت تا سه روز دیگه محصولات میرسه دستمون
-میدونستم همین و میخواد
-ولی میگفت کار خودش نیست
-واقعا؟ پس چرا جوابمون و نمیداد
-مثل اینکه حالش خوب نبود کلا جواب هیچکس و نمیداد جلوی خودم گوشیش و روشن کرد
-عجب
-اهوم
-یعنی میگی تو تیم کیم بمونم؟
-نه هیونگ لازم نیست تو تیم کیم بمونی میتونی فقط تو تیم من باشی
ВЫ ЧИТАЕТЕ
~Commercial marriage ~
ФанфикNAME:Commercial marriage [ full part ] COUPLE: kookmin Genre:Romance_Omegavers_angest ازدواج تجاری داستان یک امگا و یک آلفا که هیچ شباهت و تفاهمی با هم ندارد و خانواده های که معتقدن ازدواج یک نوع تجارته ❎فیک و میخوام کلیشه ای جلو ببرم ولی ارزش خون...