تعهد

3.3K 671 69
                                    


مینهی با حرص نگاهش کرد : بهت گفتم مست نکن اما تو کی به حرفم گوش دادی که بار دومت باشه؟

پشت میزش نشست دکمه کتی که متعلق به خودش نبود و باز کرد

_مینهی شی

لپتاپ جلوش باز کرد : فکر میکنم بهتره انتقالی بگیری

دختر شوکه نگاهش کرد: چی؟

جدی نگاهش کرد: یا منتقل شو یه شعبه دیگه یا اینکه اخراجت میکنم.

_عقلت و از دست دادی؟

_خودت درخواست میدی یا خودم انجامش بدم؟

_چرا؟ چیکار کردم مگه؟ بهم بگو چی شده حداقل دیشب رفتی مست کردی عقلت از کار افتاده؟ دیوونه شدی؟ من نباشم کی میخواد گند کاری هات و جمع کنه؟

_خودم مسئولیت گند کاری هام و گردن میگیرم نمیخوام دیگه اینجا بی احترامی ببینم تو دیگه کارمند بابام نیستی منم که بهت حقوق میدم نمیخوام از حدت بگذری تا الان هرچند بهت اخطار دادم جدیش نگرفتی تو برای من کار میکنی نه من برای تو.

بتا عصبی نفس عمیق کشید: ما با هم دوستیم.

_ما هیچوقت با هم دوست نبودیم حتی اگر بودیم هم مسئله کار فرق میکنه خودت درخواست میدی؟

_تو عملا داری اخراجم میکنی

_اینجوری فکر میکنی؟

_اره نمیفهمم هدفت چیه و اصلا چیکارت کردم که داری اینکار و میکنی اما مطمئنم بدون من کارات لنگ میمونه.

به بتا لبخند زد: نگران نباش همین الانش هم یکی و پیدا کردم تا به جات بیاد منتظر درخواستت هستم.

دختر ایپد تو دستش و روی میز انداخت: برو به درک جانگکوک

از اتاق بیرون رفت و در و به هم کوبید .

پوف کلافه کشید تلفن و برداشت و تماس و به‌ منشیش وصل کرد.

_اقای کیم اومدن بفرستشون داخل.

_باید خانم مین و بفرستم حسابداری؟

_نه بذار ببینیم چیکار میکنه یا استعفا میده یا درخواست جا به جایی میکنه.

_اقای کیم تشریف اوردن.

_بفرستش داخل.

تلفن و گذاشت و از پشت میز بلند شد سمت در رفت همزمان با رسیدن به در و باز شدنش لبخند روی لبش نشست

_بالاخره برگشتی

پسر چشم هاش و چرخوند: چطور وقتی انقدر التماسم کردی بهت گوش نمیدادم.

دستش و باز کرد و الفا و بغل کرد: چطور ممکنه وقتی دوستت بهت نیاز داره تو جزایر مالدیو در حال خوش گذرونی باشی؟

از هم جدا شدن ضربه ای به جانگکوک زد و دور دفترش چرخید: کی فکر میکرد یه روز تو بخوای مدیریت کنی آه کجاست اون جانگکوکی که از این چیزا فراری بود.

~Commercial marriage ~Onde histórias criam vida. Descubra agora