تلخ

3.5K 856 479
                                    

لطفا کامنت هاتون و روی هر پاراگراف بذارید تا بقیه ریدر ها راحت تر بتونن بخونن .:)

«این پارت فحش ازاد :)»

❌هشدار تجاوز اگر تحمل خوندن چنین چیزی و‌ندارید لطفا تا علامت قرمز بعدی ازش بگذرید.❌



با نزدیک شدن قدم ها به در سمت در رفت اما با حس کردن رایحه شور و سرد دریا و اقیانوس  که براش آشنا بود قدم هاش خشک شد بدنش مثل چوب خشک عمل کرد ناباور به دری که میدونست پشتش کیه زل زد.

نمیفهمید حجوم اون همه حس ترس و لرزش بدنش به خاطر چیه ؟ اما اون تو هیت بود عقلش هنوز کار میکرد میدونست که نباید هیچ الفایی جز الفا خودش نزدیکش شه

انقدر مغزش کار میکرد که فکر کنه

کیم نامجون چطور وارد خونه اش شده بود؟

با باز شدن در نگاهش تو چشای مشکی و تیز الفا گره خورد زمزمه کرد :تو اینجا چیکار میکنی؟

نامجون شوکه به امگایی که به نظر میومد دوران هیتش و میگذرونه نگاه کرد : اومدم ببینمت

_لعنت بهت نامجون دست از سرم بردار

اخم هاش تو هم رفت : چرا تو این وضعیت تنهات گذاشته

متوجه نگاه الفا به پاهای لختش شد: برو بیرون

_چرا شلوغش میکنی جیمین من فقط اومدم ببینمت

به قدم های الفا که نزدیکش میشد دقت کرد : برو بیرون نامجون من تو هیتم و تو نمیتونی گرگت و کنترل کنی

_ اگه کنترل نکنم چی میشه؟مگه ما قبلا با هم نخوابیدیم؟

حس های بد با هم به گلوش چنگ انداخت الان فقط میخواست تو بغل جانگکوک گوله شه احساس امنیتش به پایین ترین سطح رسیده بود

یه قدم به عقب برداشت : برو من اینجا نمیخوامت

نامجون که دقیقا دو روز جلوی اپارتمان پسر منتظر بود تا یه فرصتی برای نزدیک شدن بهش پیدا کنه در اتاق و پشتش بست و قفلش و چرخوند.

نگاه خیره امگا روی در قفل شده موند قلبش انقدر تند میزد که حس مرگ داشت دستاش عرق کرده بود.

سعی کرد جوری که عقب میرفت خودش و به گوشیش برسونه زمزمه کرد : چطوری اومدی داخل؟

_شاید باورت نشه ولی در باز بود فکر کنم اون احمق زیادی برای رفتن به اون مهمونی عجله داشت

نامجون با دیدن دست جیمین که روی میز کشیده میشد قدم هاش و بلند تر برداشت و توی یک حرکت گوشیش و از دستش کشید گوشه اتاق پرت کرد

_جیمین داری با این کار هات بهم توهین میکنی

دستش و به لبه میز گرفت کم کم داشت گریه اش میگرفت امگاش به شدت غمگین و ضعیف بود بدنش تو ضعیف ترین حالت خودش قرار داشت حتی توانایی جیغ و داد کردن و هم نداشت فقط تلاش میکرد رایحه اش و کنترل کنه و خودش و از نامجون دور کنه امیدوار بود گرگ جانگکوک متوجه حال بدش بشه امیدوار بود جفتش زودتر برگرده

~Commercial marriage ~Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon