زیر نور ماه

4K 890 307
                                    

با گذاشتن ظرف میوه روی میز جلوی هوسوک و یونگی رو به روشون نشست

-تو که میگفتی میخوای بری یه رستوران با کلاس چی شد نظرت عوض شد؟

یونگی خم شد و سیبی از روی میوه ها برداشت و بهش گاز زد: هوسوک به چرت و پرت گویی عادت کرده

هوسوک بهش چشم غره رفت : تو هم به رفتار خودخواهانه ات عادت کردی

یونگی دهنش و براش کج کرد : رفتار خودخواهانه؟ اونم من؟ داری میگی اصلا خودخواه نیستی؟

جیمین گیج شده از بحث دوتا پسر به جانگکوک که با قهوه های تو دستش سمتشون میومد خیره شد

هوسوک به یونگی توپید : اینکه دلم نمیخواد انقدر کار کنی خودخواهانه است؟

یونگی: اره چون نمیخوام بعدش به این متهم شم که چون جفتم معاون او شرکته دارم سوء استفاده میکنم

هوسوک: جفتت؟ کدوم جفتت؟من و میگی که نمیزاری مارکت کنم

یونگی نگاه عصبانیش و از الفا عصبی رو به روش گرفت که نگاهش به زوج رو به روش که با شگفتی نگاهشون میکردن افتاد

هوسوک باز هم مث همیشه با دیدن ساکت شدن و بی توجهی یونگی به حرفش پووف کلافه کشید از روی مبل بلند شد به جیمین نگاه کرد : میتونم تو بالکن سیگار بکشم؟

جیمین سر تکون داد زمزمه کرد : راحت باش هیونگ

با رفتن هوسوک یونگی با حرص گاز بزرگ تری به سیب تو دستش زد جانگکوک از عصبانیت اون بتا آب دهنش و با سر و صدا قورت داد مثلا اومده بودن تا مدیریت جیمین و جشن بگیرن

جیمین با دقت به یونگی نگاه کرد : هیونگ خوبی؟

یونگی سر تکون داد سعی کرد با قورت دادن اون تیکه بزرگ سیب بغضش و قورت بده

-میخوای حرف بزنیم؟

حرف امگا و رد کرد اصلا دوست نداشت زندگی شخصیش و برای کسی باز کنه و از مشکلاتش بگه مخصوصا وقتی اون آلفا تازه وارد که مثلا جفت دونسنگش بود هم تو اون جمع نشسته بود

جانگکوک با متوجه شدن موذب بودن یونگی از جاش بلند شد : برمیگردم

جیمین لبخندی از درک جانگکوک زد و براش لب زد : ممنون

آلفا با دیدن قیافه شیرین امگاش خم شد و کوتاه لب هاش و بوسید و تصمیم گرفت به نگاه های یونگی اهمیت نده بعد از حس کردن لب های نرم و گرم جیمین ازش فاصله گرفت و سمت بالکنی که میدونست جانگ هوسوک مشغول سیگار دود کردنه رفت شاید میتونست رابطه خوبی باهاش بسازه

اون یه مرد حرفه ای تو تجارت بود و شاید این دوستی بعدا به کارش میومد

در شیشه و کنار زد و وارد بالکن شد سرمای سرامیک های بالکن پاهای لختش و به لرز انداخت دود توجهش به آلفای جلب شد که به نرده ها تکیه داده بود و به بیلبورد تبلیغاتی یکی از اسلبریتی ها خیره شده بود سیگارش تا ته سوخته بود و توتون های سوخته هنوز روش مونده بود مشخص بود مدت طولانی که تکونی به اون سیگار نداده

~Commercial marriage ~Onde histórias criam vida. Descubra agora