ᵖᵃʳᵗ9

642 74 54
                                    

*یونا ویو*

مضطرب تقه ای به در زدم

- بیا تو

نفس عمیقی کشیدم و وارد اتاق شدم
جئون با نیم تنه ای برهنه روی تخت دراز کشیده بود.
بی اختیار چشمانم روی بدنش چرخید !
بدن ورزیده ای داشت.

- قوطی رو بزار و برو !

تند نگاهم را دزدیدم.

هوان گفته بود نباید همه ی قرص ها را به او بدهم، سریع در قوطی را باز کردم و یک قرص برداشتم.

سمت جئون قدم برداشتم و بالای سرش رسیدم .
با دست لرزانم قرص را سمتش کشیدم .

- نگفتم قرص ! گفتم قوطی!

پس هوان راست میگفت دنبال بهانه برای نخوردن قرص ها بود !
از بچه ها هم بچه تر بود.

سری به نشانه ی منفی تکان دادم که جئون عصبی از تخت بلند شد .
ترسیده قدمی عقب رفتم .
از استرسی که در این چند دقیقه گرفته بودم زیر دلم تیر کشید و اخم کمرنگی روی پیشانی ام نشست.

با صدای عصبی جئون تنم لرزید

- دلت برای بازی کردن باهام تنگ شده؟
دارم بهت میگم قوطی رو بده!

با یادآوری آن شب بی اختیار بغض کردم !

پریود که میشوم بی دلیل گریه ام میگیرد .
لعنت به این شانس!
الان وقت گریه کردن نیست یونا!

مثل اینکه دیر شده بود، قطره اشکلی از گوشه ی چشمم روی گونه ام لغزید.

جئون پوزخند صدا داری زد

- مرد گنده ! گریه میکنه!

لب گزیدم و سعی کردم بغضم را کنترل کنم اما اگر جئون همین فرمان را میگرفت هق هقم کل امارت را برمیداشت.

با صدای باز شدن در چشمان قرمزم سمتش چرخید و نگاهم به مینهو افتاد

- چیکار میکنی کوک؟

نگاهش را از روی من برنمیداشت ، همانطور که سنگینی نگاهش را حس میکردم غرید

- برو بیرون مینهو!

مینهو اهمیتی نداد ، به من خیره شد و با چشمانش به در اشاره کرد

- ووبین ! بیرون !

با صدای مینهو به خودم آمدم و ترسیده سمت در پا تند کردم

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang