ᵖᵃʳᵗ8

663 72 47
                                    

- نکنه پریودی!؟

تپش قلبم بالا رفت و دستانم یخ زد .
مضطرب آب دهانم راپایین فرستادم وخیره اش شدم .
از کجا فهمیده بود!؟

دو روز نگذشته بود و من گند زدم !

نمیدانستم باید حرف میزدم یا سکوت میکردم!

فهمیده بود من دخترم ؟!

با چشمانی پر از ترس خیره اش شدم که کلافه نگاهش را دزدید و لب زد

- فکر کنم هیچوقت یاد نمیگیرم یهو نرم سر اصل مطلب !

نگاهی به من کرد ، لبخند محوی زد و یک قدم سمتم برداشت

- من همه چیز رو میدونم !

ایستاد و کمی سمتم خم شد ، چشمانش را ریز کرد و به مردمک لرزان چشم هایم خیره شد

- تو دختری !

نفس در سینه ام حبس شد

کافی بود جئون حقیقت را بفهمد مطمعنم امارت را برایم جهنم میکرد !

منتظر نگاهم کرد اما چیزی نگفتم و فقط سکوت کردم !

حرف زدن یادم رفته بود و هنوز شوک بودم !
در ذهنم جور چین های اشتباهاتم را کنار هم میگذاشتم .

کجا اشتباه کردم که گیر افتادم!؟

با یاد آوری شبی که از شدت دردِ زخم هایم در اتاق جئون از هوش رفتم بدنم یخ بست !

قلبم برای لحظه ای از تپش افتاد .

یاد نگاه های نگران هوان و مراقبت های بعد از آن افتادم !

من چقدر احمقم !

چرا با خودم فکر نکردم آن شب چطور از اتاق جئون بیرون آمدم !؟

مضطرب بودم و گیج !

نمیدانستم باید چه عکس العملی نشان دهم !

ممکن است به جئون حقیقت را بگوید!؟

چه غلطی کردم! برای یک مشت کاغذ و نوشته به همچین جهنمی پا گذاشتم .

با شنیدن صدایش متعجب نگاهش کردم

- من همه چی رو دیدم ! تو دختری، مطمعنم !

منظورش از همه چیز؟
چشمانم گرد شد و تند سمتش برگشتم .

- خواستم زخمای بدنت رو پانسمان کنم .

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin