ᵖᵃʳᵗ20

708 73 74
                                    

چرا بطری را در همان اتاقی پنهان کرده بود که سولهی را به آن فرستاد!
مگر بطری را پنهان نکرده بود؟
مطمئن بود همچین چیزی را آنقدر در دسترس نگذاشته بود !

به محض رسیدن ؛ ماشین را جلوی پله های بیمارستان پارک کرد و پیاده شد ، به دنبال او یونا و هوان هم از ماشین پیاده شدند .

هوان مضطرب و با عجله از پله ها بالا رفت و فریاد زد

- برانکارد بیارید ! حالش بده !

جئون هنوز هم ذهنش درگیر حماقتش بود !
چند پرستار برانکاردی را جلوی هوان کشیدند و هوان بلافاصله تن بی جان سولهی را روی برانکارد گذاشت .

- چه اتفاقی برای مریضتون افتاده ؟

هوان همانطور که همراه دو پرستاری که دوطرف برانکارد را گرفته بودند می دوید نفس نفس زنان لب زد

- نمیدونم ! رسیدم بالای سرش رنگش پریده بود نفس نمیکشید.

شاید هم نفس کشیدنش بی جان و ضعیف شده بود .
نمیدانست اما هرچه بود سولهی چشمانش را باز نمیکرد .

برانکارد را کنار تخت های چیده شده ی اخرین سالن بیمارستان گذاشتند و پزشکی بالای سر سولهی ایستاد .

یونا مضطرب دست هوان را فشرده بود ؛ هوان با رنگی پریده و قلبی که وحشیانه به سینه میکوبید نگاهش میخِ سولهیِ بی جان شده بود .

- نبضش خیلی ضعیفه !

هوان با شنیدن حرف دکتر نفس راحتی کشید .
هنوز نبض داشت! هنوز امید بود!

دستگاه تنفسی به سولهی متصل کردند ؛ دکتر با چراغ قوه ی کوچکی چشمان سولهی را چک میکرد .

- چی خورده؟ مسموم شده؟

- الکل ! الکلِ دست ساز .

هوان و یونا شوکه به سمت جئون چرخیدند .
او میدانست در ان بطری چه بوده؟

- پس مسمومیت با الکله !

هوان سمت جئون قدم برداشت و مردد به چشمان کلافه ی جئون خیره شد

- الکل دست ساز دیگه چیه هیونگ؟ تو مگه دست ساز مصرف میکردی؟

- برای استفاده نبود برای ..

یونا حدس میزد چه میخواهد بگوید که با صدایی لرزان و عصبی کاملش کرد

+ لابد برای از بین بردن آدماییه که دیگه بهشون نیازی نداری!

جئون سکوت کرد و نگاهش را دزدید .
سکوتش مهر تاییدی بود به همه ی ابهامات .
هوان مات و مبهوت به برادرش نگاه کرد .
برایش کشتن ادم ها همینقدر ساده بود ؟

دکتر بعد از گرفتن مجدد نبض سولهی؛ رو به دو پرستاری که کنارش بودند لب زد

- نبضش داره کند تر میزنه ؛ باید منتقلش کنیم اتاق عمل !

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang