ᵖᵃʳᵗ7

637 77 42
                                    

با صدای سول هی آتش دورنم زبانه کشید آخرش با این شیطنت هایش  بدبختم میکند.

- میتونم شمارتو داشته باشم؟
ووبین نمیتونه اینجا موبایل داشته باشه،  توام که هم اتاقیشی !

نگاهی مهربان به من انداخت و ملتمسانه گفت

- دلم برای دوست پسرم تنگ میشه !

زهرمار و دوست پسرم!
دختره ی دیوانه !
ای کاش  برای دیدنش نمی آمدم!
آخر با این شیطنت هایش کار دستم میدهد .

هوان بی درنگ موبایل سولهی را گرفت و شماره اش را وارد کرد !

بهتر از این نمیشود! من خیلی خوش شانسم خیلی!

کلافه  و با چشمان به خون نشسته به سولهی خیره شدم ، این دختر میداند نمیتوانم حرف بزنم و هیچ جوره  از رو نمیرود !

******** ********

خسته به سقف اتاق خیره شدم ،
تلافی امشب را هر طور شده سرت در  می آورم سول هی !

آنقدر امشب حرص خوردم و اعصابم بالا پایین شد که دیگر توان هیچ چیز را نداشتم .

با تقه ای که به در خورد به خودم آمدم و سریع از روی تخت بلند شدم .
در باز شد و مینهو وارد اتاق شد .

حس بدی نسبت به او نداشتم ،مقصر رفتار های  جئون که او نبود!

با یادآوری امروز صبح و حمایتش از من لبخند روی لبانم پر رنگ شد .

- هوان کجاست؟

با سر به حمام اشاره کردم ‌.

- پس میفته گردن تو !

منظورش را نفهمیدم که  ادامه داد:

- جئون امشب باید قرص هاش رو بخوره!

مکثی کرد و قوطی ای به دستم داد

- من باید برم! هوان هم که حمامه، همیشه هوان داروهاش رو میبرد !

دستانم از شدت استرس یخ بست .

- بگیرش! امشب تو بهش میدی!

نگاه نگرانم را به مینهو دوختم که سوالی سر تکان داد!

واقعا نمیدانست ؟
مگر نقاشی های جئون را روی صورتم ندیده بود؟ دوباره میخواست من را به اتاقش بفرستد؟

دستم را بالا اورد و  قوطی قرص هارا در دستم گذاشت.
متعجب خیره ی مینهو شدم .

-  نگران نباش سر به سرش نزاری کاری باهات نداره !  فقط مطمعن شو که قرص هاش رو بخوره !

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Donde viven las historias. Descúbrelo ahora