با صدای سول هی آتش دورنم زبانه کشید آخرش با این شیطنت هایش بدبختم میکند.
- میتونم شمارتو داشته باشم؟
ووبین نمیتونه اینجا موبایل داشته باشه، توام که هم اتاقیشی !نگاهی مهربان به من انداخت و ملتمسانه گفت
- دلم برای دوست پسرم تنگ میشه !
زهرمار و دوست پسرم!
دختره ی دیوانه !
ای کاش برای دیدنش نمی آمدم!
آخر با این شیطنت هایش کار دستم میدهد .هوان بی درنگ موبایل سولهی را گرفت و شماره اش را وارد کرد !
بهتر از این نمیشود! من خیلی خوش شانسم خیلی!
کلافه و با چشمان به خون نشسته به سولهی خیره شدم ، این دختر میداند نمیتوانم حرف بزنم و هیچ جوره از رو نمیرود !
******** ********
خسته به سقف اتاق خیره شدم ،
تلافی امشب را هر طور شده سرت در می آورم سول هی !آنقدر امشب حرص خوردم و اعصابم بالا پایین شد که دیگر توان هیچ چیز را نداشتم .
با تقه ای که به در خورد به خودم آمدم و سریع از روی تخت بلند شدم .
در باز شد و مینهو وارد اتاق شد .حس بدی نسبت به او نداشتم ،مقصر رفتار های جئون که او نبود!
با یادآوری امروز صبح و حمایتش از من لبخند روی لبانم پر رنگ شد .
- هوان کجاست؟
با سر به حمام اشاره کردم .
- پس میفته گردن تو !
منظورش را نفهمیدم که ادامه داد:
- جئون امشب باید قرص هاش رو بخوره!
مکثی کرد و قوطی ای به دستم داد
- من باید برم! هوان هم که حمامه، همیشه هوان داروهاش رو میبرد !
دستانم از شدت استرس یخ بست .
- بگیرش! امشب تو بهش میدی!
نگاه نگرانم را به مینهو دوختم که سوالی سر تکان داد!
واقعا نمیدانست ؟
مگر نقاشی های جئون را روی صورتم ندیده بود؟ دوباره میخواست من را به اتاقش بفرستد؟دستم را بالا اورد و قوطی قرص هارا در دستم گذاشت.
متعجب خیره ی مینهو شدم .- نگران نباش سر به سرش نزاری کاری باهات نداره ! فقط مطمعن شو که قرص هاش رو بخوره !
BẠN ĐANG ĐỌC
─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─
Fanfiction~~~~•~~~~•~~~~• - تو دختری ! نفس در سینه ام حبس شد . کافی بود جئون حقیقت را بفهمد مطمعنم امارت را برایم جهنم میکند. ~~~•~~~~•~~~~~~• هر چقدر تعداد افرادی که دوست داری بیشتر باشه، ضعیف تری. کارهایی واسشون میکنی که میدونی نباید بکنی. نقش یک اح...