ماشین راروبروی پله های در ورودی امارت پارک کرد .
با پیاده شدن جئون ؛ سولهی هم از ماشین بیرون زد .
نگاهی به امارت مجلل روبردیش انداخت و به دور خود چرخید .
با این که خودش در امارت چشم باز کرده و بزرگ شده بود اما اینجا چیز دیگری بود !
بادیگارد هاسرتا سر باغ با فاصله ایستاده بودند و چند ماشین دیگر در حیاط امارت پارک بود.
خیره ی طرح و نقش نگاری های روی دیوار های امارت شد که با صدای جئون همه ی ذوقش خوابید- اگه دید زدنت تموم شد دنبالم بیا !
رو به یونا که هنوز پیاده نشده بود لب زد
- توهم پیاده شو .
از پشت شیشه نگاهی به چهره ی بی تفاوت دختر انداخت . خودش را به ناشنوایی زده بود یا واقعا نمی شنید جئون چه میگوید؟!
عصبی تقه ای به شیشه زد
- گمشو پایین علافم کردی !
یونا اینبار با لجبازی چشمانش را بست و تکیه اش را به صندلی داد .
- باز چه مرگته تو !
گفت و کلافه در ماشین را باز کرد
- پیاده شو ! زود باش.
یونا بدون اینکه به چهره ی خشمگین جئون نگاه کند گفت
+من گفتم با این لباس نمیام امارت ! اما تو گوش نکردی!
- نه بابا نکنه هرچی خانم میگه باید گوش کنم ؟ چرت و پرت نگو پیاده شو !
+نه بابا نکنه هرچی آقا میگه باید گوش کنم ؟
عصبی ضربه ای به سقف ماشین زد و با یک حرکت سمت یونا خم شد .
دستانش را از زیر پاهای سرد دختر رد کرد و یونا را روی دستانش از ماشین بیرون آورد .
دختر شوکه از حرکت جئون مشتی به سینه اش زد+ بزارم زمین !
- وقتی حرف گوش نمیکنی همین میشه.
سولهی خیره به دعوای بچه گانه ی جئون و یونا متعجب لب زد
- چرا شبیه تازه عروس دامادا رفتار میکنید شما دوتا؟
با شنیدن حرفی که سولهی زد هر دو سکوت کردند که ادامه داد
- زود باشین بریم دیگه ! نکنه میخواین تا فردا بزنین تو سر هم؟
جئون عصبی از بی پروا بودن سولهی ، یونا را به آرامی روی زمین گذاشت .
زیادی به یونا شباهت داشت ! بدون ترس حرف میزد .
یونا خواست دوباره سوار ماشین شود که جئون عصبی بازویش را فشرد و او را سمت خود کشید
- خیلی دلت میخواد با زور ببرمت نه؟ امتحانش مجانیه !
سعی میکرد نترس باشد اما از نگاه مرد روبرویش مشخص بود جدیست!
اصلا از کی تا به حال جئون با او شوخی کرده! او همیشه جدی حرف میزد و جدی تر عمل میکرد !
YOU ARE READING
─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─
Fanfiction~~~~•~~~~•~~~~• - تو دختری ! نفس در سینه ام حبس شد . کافی بود جئون حقیقت را بفهمد مطمعنم امارت را برایم جهنم میکند. ~~~•~~~~•~~~~~~• هر چقدر تعداد افرادی که دوست داری بیشتر باشه، ضعیف تری. کارهایی واسشون میکنی که میدونی نباید بکنی. نقش یک اح...