ᵖᵃʳᵗ12

662 78 61
                                    

جئون در را باز کرد و من بیشتر پشت کمد جمع شدم .

- چرا انقدر دیر باز کردی ؟

- کارتو بگو .

برایم سوال بود واقعا این وقت شب مینهو با جئون چه کار داشت !

- برات داروهاتو آوردم !

ابروهایم از تعجب بالا رفت ! دارو؟
من امشب به او دارویش را داده بودم! باز هم داشت؟
یعنی انقدر مهم است که مینهو به خاطرش این موقع شب آمده؟
رفتارش بیش از حد به نظرم عجیب آمد.

- گندشو دراوردی !

حق داشت ! زیاده روی میکرد و این اصلا نرمال نبود !

- برای خودت دارم میگم کوک !

- انقدر برات مهمه که این وقت شب بیای گند بزنی به خوابم ؟

- اره!

اخم کمرنگی روی پیشانی ام نشست.
رفتارش طبیعی نبود، بود؟
اینکه اینقدر اصرار روی داروی های کوک دارد آن هم وقتی من همین امشب دارویش را دادم !

در افکار خودم بودم که با صدای بستن در به خودم آمدم .

- خب کجا بودیم؟

با صدای جئون لرزی به تنم افتاد اما سعی کردم خودم را نبازم .

- لوکیشن بدم؟!

از حاضر جوابی ام دوباره عصبانی شد

- زیادی رو داری!

آب دهانم را مضطرب پایین فرستادم . نمیخواستم جلویش نشان دهم ضعیفم .
قدمی سمتم برداشت و فاصله ی بینمان را از بین برد .

- تو چرا از من نمیترسی!؟

نمی ترسم؟
مثل سگ از حرکاتش ، لحنش و تصمیم هایش میترسیدم !

- مگه ترس داری؟

پوزخندش رنگ غم میداد نگاهمان به هم گره خورد و آرام لب زد .

- هوم! خیلی ترسناکم خیلی!

نگاهش با همیشه فرق داشت ؛ انگار حیوان دردنده ی درونش آرام گرفته بود .
نمیدانم چه درچشمانم دید که نگاهش را دزدید و قدمی عقب نشینی کرد .

- برو اتاقت!

از حرفی که زد جا خوردم

- چی؟ واقعا میتونم برم؟

قرصی در دست داشت که بی شک مینهو به او داده بود .
بی حوصله قرص را در دهانش گذاشت و پایین فرستاد .

- امشب حوصلتو ندارم ولی فردا کارت دارم !

هنوز باورم نمیشد جئونی که تا چند دقیقه ی پیش میخواست جانم را بگیرد رهایم کرده .

روی لبه ی تخت نشست و سرش را بین دستانش گرفت .

شاید احمقانه بنظر میرسید اما نگرانش شدم .
حرکاتم دست خودم نبود . نمیدانم چرا با این که دیوانه بازی های مرد مقابلم را دیده بودم باز هم خودم بودم که سمتش قدم برمیداشتم .

─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin