نگاهم به جئون افتاد که چشمانش را بسته بود و نفس هایش منظم شده بود .
لبخندی از روی رضایت زدم!
خوابیده بود!بی اختیار دستی روی سرش کشیدم و آرام زیر لب زمزمه کردم
- شما پسرا بعضی وقتا خیلی بچه میشین!
فکرم سمت تهیونگ کشیده شد ، هر وقت حالش گرفته و بود و دلتنگ میشد همینطور آرامش میکردم .
یعنی الان داشت چه میکرد؟ حالش خوب بود!؟
دلم برای حرف زدن با او تنگ شده بود!به آرامی خودم را سمت لبه ی تخت کشیدم و کنار تخت ایستادم .
سمت پنجره ی اتاق رفتم و پرده ی مشکی رنگ را کنار کشیدم که با تابش خورشید چشم هایم ریز شد و دستم را روی چشمانم سپر کردم.
خورشید طلوع کرده بود و من هنوز هم در امارت بودم !- پرده رو بکش !
با شنیدن صدای جئون سمتش چرخیدم
- چرا انقدر تاریکی رو دوست داری ؟ بزار اتاقت نفس بگیره !
پوف کلافه ای کشید ، بی حوصله روی تخت نیم خیز شد و لبه ی تخت نشست .
- فکر کنم یادت رفته اینجا اتاقِ منه! بکش پرده رو!
لجباز تر پرده ها را بیشتر کنار زدم و قدمی سمتش برداشتم .
- فکر کنم یادت رفته من تو اتاقتم !
بی حوصله نگاهش را به زمین دوخت . تازه از خواب بیدار شده بود و گیج میزد .
با یادآوری سردردش نزدیکش ایستادم و سمتش خم شدم .
- راستی ! سرت دیگه درد نمیکنه؟
نگاهش نرم تر از قبل شده بود اما کوتاه نمی آمد .
نمیدانم از من خوشش نمی آمد یا بیش از حد غرور داشت اما هرچه بود حرفش را خورد و نگاهش را دزدید .- حتما تا الان خدمتکارا رسیدن ؛ برو تو اتاقت تا یکی تورو اینجا ندیده !
کوله ام را برداشتم و حرصی لب زدم
- بلد نیستی تشکر کنی؟
- چرا من؟ تو خودت بخاطر اینکه امروز با دیدن فرار کردنت نکشتمت تشکر کردی خانوم جاسوسه؟
لبخند عصبی زدم و خیره به چشمانش لب زدم
- منم میتونستم تو خواب خفت کنم ولی نکردم ! این به اون در !
ابروهایش بالا رفت سریع مقابلم ایستاد .
- خوب شد امتحانش نکردی چون من خوابم اونقدرا هم عمیق نیست .
آرام آرام سمت در قدم برداشتم تا بعد از گفتن جمله ام از اتاقش بیرون بروم.
نگاه لجبازم را به چشمانش دوختم- مطمعنی خوابت عمیقه؟ کم مونده بود صدای خر و پوفت کل امارتو برداره .
لب گزیدم و همانطور که در را باز میکردم بلند تر گفتم
YOU ARE READING
─═हई╬ weαĸ ѕpoт ╬ईह═─
Fanfiction~~~~•~~~~•~~~~• - تو دختری ! نفس در سینه ام حبس شد . کافی بود جئون حقیقت را بفهمد مطمعنم امارت را برایم جهنم میکند. ~~~•~~~~•~~~~~~• هر چقدر تعداد افرادی که دوست داری بیشتر باشه، ضعیف تری. کارهایی واسشون میکنی که میدونی نباید بکنی. نقش یک اح...