Part 31

136 22 0
                                    

- داخل بانک شهر دگو:صبح:ساعت ۱۰:۳۲ -

+ تهیونگ +

+ : ببین به نظر همه ی کارات انجام شده تهیونگ فقط کافیه بیای اینجا...
- : اوکی شد از همه نظر؟ نمیخوام سفارش کنم میدونم از پسش برمیای....
+ : اره خوبه..تو کجایی الان؟...
نگاهم روی اطراف چرخید .. : خب اومدم بانک یه سری چیزا چک کنم...ردیف بشن تا چند روز دیگه میایم پیشت...
+ : میاین؟ از کِی تاحالا جمع بسته میشی؟..
تک خنده ی ارومی میزنم .. : گمشو...من با یکی از دوستام میایم...
+ : عه چه عجیب...از تک پری دراومدیا...
- : خیل خب بلندگوی اینجا داره میگه یکی زیاد حرف میزنه پس باید قطع کنم...
بعد حرفم صدای خندش اومد .. : باشه پس بهم خبر بده...
- : باشه فعلا...

گوشیو قطع کردمو اوردمش پایین...
خواستم خاموشش کنم که متوجه پیامی شدم...روش زدم و دیدم که پیام از بیمارستان بود و اینکه جواب ازمایش اماده اس...

هوف ارومی کشیدمو نگاهم روی اطراف چرخید که همون موقع شماره ی نوبتم اعلام شد و از جام بلند شدم...
به بیمارستان نمیرسیدم برای همین توی مخاطبینم رفتمو به جونگ کوک زنگ زدم...

یکم معطل کرد که باعث شد عصبی بشم ولی با جواب دادنش خیالم راحت شد .. : بله؟..
- : سلام چطوری؟ میگم جونگ کوک بیکاری؟...
+ : خوبم...شاید اره..چطور؟..
- : برو همون بیمارستانی که قبلا رفتیم با هم جواب ازمایشاتو بگیر..پیامش اومده که اماده اس
چند ثانیه ای چیزی نگفت که دوباره صداش کردم .. : جونگ کوک؟..

+ : آ..ا..خب..من بلد نیستم...ینی برم چی بگم؟!
روی صندلی جلوی باجه نشستم و بعد سلام کوتاهی به شخصی که پشت باجه بود صحبتم رو ادامه دادم .. : ببین کاری نداره..میری قسمت پذیرش میگی ازمایشگاه کجاست بعد که رفتی اونجا میری پرونده اتو تحویل میگیری...اوکی؟ من دیگه باید برم کار دارم...بری حتما..

بدون اینکه منتظر جوابش باشم گوشیو اوردم پایین و قطعش کردم...
مدارک لازم رو به شخص مسئول باجه تحویل دادم که نگاهش روی برگه ها و سیستمش میچرخید و مشغول کارش شد...
لبامو کوتاه کشیدم داخل و بعد نیم نگاهی به اطراف نگاهمو روی خودش برگردوندم و منتظر شدم که کارم رو انجام بده..
.*.
- نیم ساعت بعد:نزدیک بیمارستان:ساعت ۱۱:۰۳ -

+ جونگ کوک +

قدم هام رو با استرس کمی برمیداشتمو از پله های ورودی بیمارستان بالا میرفتم...
سعی میکردم با خودم صحبت کنم و حواسمو از اتفاقی که نمیدونستم چجوریه پرت کنم...
هر از گاهی با خودم پیشبینی میکردم که سوالی رو که ازم میپرسه چجوری جواب بدمو همون جوابا رو توی ذهنم مرور میکردم...

با وارد شدن به بیمارستان نگاهمو اطراف چرخوندم که پذیرش رو پیدا کردمو سمتش رفتم...
نزدیک وایستادمو یکم خم شدم سمت مسئولی که اونجا بود برای اینکه بتونه صدامو بشنوه .. : ببخشید از..مایشگاه کجاست؟...
سرشو بلند کرد و بعد نیم نگاهی بهم به طرفی اشاره کرد .. : مستقیم میرین دست چپ بخش ازمایشگاه تابلو داره...

⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧Where stories live. Discover now