- ظهر روز بعد:خونه مت-سالن پذیرایی:ساعت ۱۲:۳۲ -
+ تهیونگ +
با استرسی قدم های ارومی اطراف صندلیم میزدمو نگاهم روی زمین و در ورودی میچرخید..
ینی نمیخواد بیاد؟..
نمیتونم با این استرس همینجوری بمونم..
دیشب که نزاشت چشمام روی هم بره شبای دیگه هم نمیزاره..
هوف باید حلش کنم..
باید ازش معذرت بخوام..
فقط باید..
حین فکرام جونگ کوک وارد سالن میشه که از فکرام دست میکشمو نگاهم روش میمونه..بهم نگاه نمیکرد..
حتی یه درصدم فکر نکنم مشتاق بودنم اینجا باشه..
حینی که به گوشیش نگاه میکنه سمت صندلیش میره و عقب میکشتش..روی صندلی میشینه و همچنان همه ی تمرکزش روی گوشیش میمونه..
انگار نه انگار ادمای دیگه ای وجود دارن..نفسمو داخل میکشمو کمی حس اروم بودن بهم دست میده..صندلی رو عقب میدمو روش میشینمو نگاهم برای مدت کوتاهی روش میمونه..
هنوزم محل نمیداد..
من زیادی زل زدم یا ساعت انقدر دیر میگذره؟..
اوکی بسه بگو حرفتو زودتر..کمرمو کمی صاف میکنمو پلکی میزنمو لبام میخواست باز بشه برای حرف که کوک سرش رو بالا میاره و رو به پیش خدمت حرف میزنه .. : مت برای ناهار میاد؟
با توجه نکردنش به من ترجیح میدم یکم دیگه ساکت بمونم تا جواب سوالش رو بگیره..
× : بله ایشون تایم صبحشون رو کنسل کردن و توی خونه هستن..
+ : پس چرا هنوز نیومده؟
× : بیدار بودن و وقتشون رو توی اتاقشون گذروندن..موقع ناهار بشه خودشون تشریف میارن..نگاهم با اخم ناخداگاهی روشون میچرخید..
ذهنم درباره کوک روز به روز داره بیشتر مختل میشه..
چرا انقدر مت براش مهمه؟
چرا انقدر بودن با یکی دیگه رو به من ترجیح میده؟
نمیفهمم چرا انقدر ازم دور شده..نفسمو با صدای کمی بیرون میدمو نگاهم پایین میافته..
این فکرا داره بیش از حد اذیتم میکنه..
دیگه بیشتر از این نمیخوام تحمل کنم..
سرم رو بالا میارمو نگاهم روی کوک میره و برای بار دوم میخوام حرف بزنم که صدای مت از در ورودی بلند میشه .. : وقت همه بخیر..زیاد منتظرم موندین؟نگاهم روش میره و چون با لبخند سمتمون میومد لبخند فیکی تحویلش میدم که میاد کنارمون سر میز میشینه..
هوف اوکی اینم اومد فکر نکنم الان مشکل دیگه ای برای حرف زدنم پیش بیاد..لبم رو زبون میزنمو توی فکرم حرفام رو مرور میکنم..حین ترتیب دادن فکرم وسایل ناهار رو خدمتکارا روی میز اماده میکنن و غذاها رو میارن..
مدتی که میگذره و میبینم که مت میخواد مشغول خوردن بشه تایم دوباره ای برای گفتن حرفم پیدا میکنم..
نگاهم روی کوک میره و نفسمو داخل میکشم..پلکی میزنمو لبام رو به حرف باز میکنم .. : کوک...
یهو از جاش بلند میشه که حرفم نصفه میمونه و با تعجبی نگاهش میکنم..بدون اینکه نگاهم کنه رو به مت حرفش رو میزنه .. : گشنم نیست..میرم بالا تو اتاقم..
تعجبم با کارش بیشتر میشه که بعد حرفش از میز دور میشه و سمت در میره و جای خالیش توی اتاق باقی میمونه..
YOU ARE READING
⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧
Romance❖ Vᴋᴏᴏᴋ- Yᴏᴏɴᴋᴏᴏᴋ -Yᴏᴏɴsᴇᴏᴋ -Yᴏᴏɴᴍɪɴ -Vᴍɪɴ-× 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ ➽ Rᴏᴍᴀɴᴄᴇ-sᴍᴜᴛ-Mʏsᴛᴇʀʏ-HᴀᴘᴘʏEɴᴅ -× [ وضعیت آپ : هر تایمی شد:) ] ---- من میگم که نخونیدش چون ۴ تا دلیل هست..اما اگه ذهن کنجکاوی دارین که : از روی حماقتش ، میخواد با کسی که دوسش دارین زندگی کنی...