Part 36

82 12 0
                                    

- خونه مت:بعد از ظهر:ساعت ۳:۴۱ -

+ متیو +

حین صحبت با گوشیم لیوان ابمو توی سینی ای که روی دست خدمتکار بود میزارم .. : اره اره..متوجهم..الان میام پیشت..باشه..فعلا..
گوشیو پایین میارمو توی جیبم میزارمو سمت در خونه میرم..
بازش میکنمو به بیرون قدم برمیدارمو نگاهم روی اطراف میچرخه..
این دوتا کجا رفتن..
صدای هکتورم نمیاد..

اخم کمی از تعجب میکنمو چند قدمی برمیدارمو پشت یه گلدون بزرگ میرمو از کنارش به اون طرف نگاه میکنمو با دیدن صحنه ی رو به روم ثانیه ای هنگ میمونم..
پلکی میزنمو کمی سرم رو کج میکنم و تک خنده ی بی صدایی میزنمو اروم با خودم زمزمه میکنم..
- : یااا کیم تهیونگ..بلاخره داری اقدام میکنی..به منم چیزی نگفت عوضی...باید ازت یه عکس بگیرم که بعدا انکار نکنی..

گوشیو از جیبم درمیارمو بعد زدن روی دوربین سمتشون میگیرمو با نیشخندی عکسی میگیرم..
یکی دیگه میگیرمو حینش بالای گوشیم نوتیف زنگ میاد که نگاهش میکنمو خیالم راحت بود که گوشیم روی ویبره است و فقط با زدن دکمه ای بی‌صداش میکنمو یکم خودمو بیشتر پشت گلدون میکشمو گوشیم رو پایین میگیرم..

شماره ناشناس بود..
اما یه ناشناس اشنا..
انگار جایی شماره رو دیده بودم..
یادم نمیومد برای کیه و برای اینکه بفهمم کمی از تهیونگ اینا دور شدمو جواب دادم .. : بله؟..
+ : سلام متیو..چطوری؟؟..
صداش اشنا بود اما هنوز نمیتونستم بخاطر بیارم .. : ممنون..شما؟..

+ : واقعا نشناختی؟ البته حق میدم..مدت زیادی گذشته..من مدتیه که برگشتم به زندگی..دوست پسر تهیونگم..جیمین!..
با حرفش خشکم میزنه و به جلوم نگاه میکنمو ثانیه ای شوک میمونم..
کم کم پلکی میزنمو اخم کمی میکنمو صدام رو معمولی جلوه میدم .. : آ‌..جیمین..درسته..شنیده بودم توی کما رفته بودی..الان چطوری؟..

+ : خوبم..تهیونگ بهت خبر داده بود؟..
- : اره..
+ : اها پس حتما اونجاست میشه گوشیو بدی باهاش حرف بزنم؟..
با سوالش نگاهم روی جونگ کوک و تهیونگ میدم که توی اون حالتشون مونده بودن و نگاهم روی چشمای تهیونگ بود..
برق چشم این چند روزش و یادآوریش باعث شد نفسمو داخل بکشمو پلکی بزنم .. : نه..من ازش خبری ندارم..تلفنی دربارت بهم گفت

+ : مطمئنی؟..
- : اره..(سمت در حیاط راه میافتم)..دیگه خبری ازش ندارم..گزارششو به پلیس دادی؟..
+ : هنوز نه..اول دارم به دوستاش زنگ میزنم که ببینم خبری داشتن یا نه..به چند نفر زنگ زدم خواستم به چنتا دیگم زنگ بزنم منتظر جوابت بودم که گفتی خبر نداری..
- : اره..امیدوارم پیداش کنی..من برم؟ جلسه دارم..
باشه ای میگه و بعد یکم حرف قطع میکنه که منم گوشیو پایین میارمو فکرم مشغول میشه برای اینکه چجوری قراره تهیونگ با این مشکل جدید کنار بیاد..

- ۵ دقیقه قبل -

+ تهیونگ +

نگاهم روی چهرش میمونه و نفسمو به سختی داخل میکشم اما جوری که متوجه نشه..
پلک ارومی میزنمو لبام رو ازم هم فاصله میدمو صدام به لکنتی درمیاد .. : چی..چیز شد..افتادی..رو من..

⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧Where stories live. Discover now