Part 1

2K 141 21
                                    

- 16 سال پیش -

+ جونگ کوک +
وسط خونه اسباب بازیام ریخته بود و داشتم با اقایی که میگفتن عَمومه بازی میکردم ..

با اسباب بازی هایی که بابام برای تولدم خریده بود ..
خیلی دوسشون داشتم چون از طرف بابا بود ..
اون کمتر از مامان برام اسباب بازی میخرید ..

عمو بهم یاد میداد که چجوری خونه های زرد رو باید بزارم روی خونه های قرمز ..
جوری بزارم که نیوفتن ..

فقط قبلش .. عمو یه سیم سفید درازی رو گذاشت توی گوشم ..
نمیدونم چی بود ولی گفت بهش دست نزنم ..
چون ممکنه خرابش کنم ..

این چیزه .. صداش خیلی بلند بود ..
مامان گفته نباید با صدای بلند چیزی گوش کنم ..
حتی جلوی چیزی که بهش میگفتن تلوزیون ، مامان میگه عقب تر بشینم که صدا و نور صفحه ی اون منو اذیت نکنه ..

هر از گاهی سرمو از روی زمین بلند میکردم و ادمای دیگه ای رو میدیدم که میومدن و میرفتن .. انگار کلی کار داشتن که انجام بدن ..
مثل موقع هایی که مامان کلی راه میره و به من محل نمیزاره ..

سرمو انداختم پایین ..
مامان بهم یاد داده بود تو کار بزرگترا فضولی نکنم ..
منم کاری نمیکنم ..
مشغول بازی شدم ..
داشتم خونه ای رو که همیشه دوست داشتم توش زندگی کنم رو میساختم ..
که حیاط بزرگ و پر از گل و درخت داره ..
وقتی بسازمو توش زندگی کنم ..
خودم زود به زود به گل و درختاش اب میدم که خشک نشن ..

از این خونه بزرگاست ..
ماشین های رنگی بزرگی هم دارم ..
باهاشونم کلی توی خیابونا قراره که دور بزنم ..
سگ هم میگیرم که همیشه پیشم بمونن و با هم بازی کنیم ..

اونا میشن دوستای من ..
اینا همشون ماله خونه ی منن ..
کسیم حق نداره خونشو عین ماله من بسازه ..
هر کی اینکارو کنه دوسش ندارم و باهاش قهر میکنم ..
خونه ی من باید یه دونه باشه ..

تو خیال و رویای خودم برای ساختن خونه ی خودم ..
یهو یکی منو از پشت بلند کرد ..
از رو بلندی .. پایین و نگاه کردم ..
توی هوا دست و پا زدم ..
از ارتفاع ترس داشتم ..
این منو داره اذیت میکنه ..
میخواست گریه ام بگیره ..
میخواستم جیغ بزنمو مامانمو بخوام ..
ولی حواسم به سیمه رفت که از توی گوشم افتاد ..
دیگه اون صدا بلنده رو نمیشنوم ..
الان صدای اطراف رو میشنوم ..
یه صدا از بقیه ها نزدیک تر و عصبانی تر بود .. مثل وقت هایی که مامان و بابا باهم دعوا میکردن و من نگاهشون میکردم .. : ما وقت نداریم نشستی با این بچه بازی میکنی؟؟ ..
از روی زمین بلند شد .. : این بچه که گناهی نداره ..
- : گناهی نداره؟! .. این بچه ی یه حروم زاده اس .. به اون بابای مفت خورش نگاه کن .. توله اشم بعدا عین خودش میشه ..

⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧Where stories live. Discover now