Part 34

112 23 16
                                    

بفرمایید لاولیا..
پارتی جدید بعد مدت ها:)..
عر بزنم مثل همیشه قبلش؟:))..
نمیخواید اسکیپ کنید برید سر شروع پارت:]..
ریدرای جدید خوش‌آمد میگم:)♡
از سین و ووتاتونم که‌.. :)
گفتن داره اصلا؟؟..انقدر ذوق میکنم که..نگم...
مرسی مجدد بخاطر حمایتاتون و انرژیاتون♡..
اونایی که رگباری کامنت میزارن قلب منو اتک دادن..
اوناییم که رگباری ووت میدن بازم اتک زدم میکنن...

پارت جدید میخواین کامنت بزارین دعوام کنین من عذاب وجدان بگیرم زود بنویسم:))..

برین استارت بزنین گایز..
حرف نزنم دیگه..
بفرمایید:).
---
- بیمارستان سئول:بخش مراقب های ویژه:ساعت ۹:۱۱ شب -

+ جیمین +

هومی از مزه ی توی دهنم میگمو لبخندی روی لبم میاد..
وای غذاها کِی انقدر خوشمزه شدن...
خیلی گشنمه دوس دارم خیلی بخورم..
یکم دیگه با قاشق توی دهنم میزارمو مدتی بعد متوجه صدای در میشم که نگاهش میکنمو متوجه جین هیونگ میشمو لبخند لبم رو بزرگتر کرد .. : اوه هیونگ!..اومدی..

با لبخندی سمتم میاد و به غذا خوردنم نگاه میکنه .. : میبینم اشتهات باز شده..خوشمزه اس که انقدر میخوری؟..
سرمو کمی از ذوقم تکون میدم ..‌ : اره هیونگ..از وقتی بیدار شدم خوشمزه تر شده غذا..تاثیرات کمائه ینی؟؟..

اروم میخنده و کنار پام روی تخت میشینه و پاکتی که دستش بود رو کنارش روی تخت میزاره .. : پس اینا رو برگردونم خونه دیگه..تو که غذاهای اینجا بسِته...
از حرفش اخم الکی ای میکنمو عه کشیده و ارومی میگم .. : نههه هیوونگ...هیچی به غذاهای تو نمیرسه..(دستمو سمت پاکت دراز میکنم)..بده میخوام اونا رو هم بخورم الان..

برام قیافه میگیره ولی بعدش پاکت رو دستم میده که میگیرم ازش و روی میز جلوم میزارم..ظرفی که بود رو بیرون میارمو درش رو باز میکنمو از چینش غذاهاش ذوق واضحی میکنم که ببینه .. : هیونگ خودت..اینا رو درست کردی!؟؟..
نیم نگاهی بهش میکنم که سرشو تکون میدم .. : اره..پس چی!..بزارم غذای اینجا رو بخوری باز بری تو کما؟..
از حرفش میخندمو چون دهنم یکم پر بود دستمو جلوی دهنم میزارم .. : یااا هیونگ!!..

حرف خودش رو با سرش تایید میکنه و دوباره توجهش رو بهم میده .. : خب حالا..همه چیت خوبه دیگه؟ مخت تکون نخورده؟..خاطراتت دست نخوردن؟..
با اخم خفیفی فکر میکنمو کمی سرم رو کج میکنم .. : نه..یه تصادف ساده بود..ولی چقدر خوابیدم؟؟..زیاده؟

+ : اوهوم..مدتی میشه..از تصادفتم چیزی یادت میاد؟..
کمی سرمو با سوالش کج میکنم .. : حدودا..یادمه جونگ کوک هولم داد..بعدشم که اینجا بیدار شدم..همین یادمه..
ثانیه ای میمونه و با تعجبی توی چهرش نگاهم میکنه .. : جونگ..کوک هولت داد!؟..
حرفشو با سرم تایید میکنم .. : اره..یادمه که بخاطر اون تا وسط خیابون کشیده شدم..

+ : ی..ینی چی؟ جونگ کوک چطور میتونست اینکار رو بکنه؟...اون بچه توان همچین.....
وسط حرفش پریدم و اخمی میکنم .. : از کجا بدونم هیونگ!!..یهویی شد..بحثمون شد اونم هولم داد..
هنگ میمونه و دیگه چیزی نمیگه که یه قاشق دیگه از غذام میخورمو با یاداوری چیزی نیم نگاهی به اطراف میکنم ..
چرا نیومده؟..
مگه نمیدونه من بهوش اومدم؟..
پس چرا اینجا نیست؟..
اون باید نفر اول میبود..

⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧Where stories live. Discover now