Part 15

203 30 112
                                    

"ساری مای لاولی ریدرز :(♡"
دیر شد این دفعه ..

بفرمایید یه پارت جدید و سکسی💦 .

-

---'----
+ ۱۰ روز بعد +

- خونه ی جیمین:ساعت ۶:۱۱ غروب -

+ جونگ کوک +

بعد ریختن دو تا بسته ی نسکافه توی لیوان ها از کتری برقی ، ابجوش رو گرفتمو توشون ریختم ..

کتری رو گذاشتم سر جاش و از توی کشو دو تا قاشق برداشتمو گذاشتم توی لیوان ها ..

برداشتمشون و راهمو گرفتم سمت حال ..
با احتیاط رفتم پیشش و لیوان ها رو گذاشتم روی میز ..
کنارش نشستم و نگاهم بهش افتاد که مشغول چت کردن با گوشیش بود ..

تمام روز ..
وقت هایی که تهیونگ نیست ..
یکسره سرش تو گوشیشه ..
چیکار میکنه نمیدونم ..

سمتش روی مبل چرخیدم و صداش کردم .. : هیونگ ..
...
انگار متوجه حرفم نشد ..
دستمو روی شونه اش بردمو یه هول کوچولو دادم .. : هیونگ!! ..

از جَوِش اومد بیرون و نیم نگاهی بهم انداخت .. : چ..چی! بله؟ ..
دستمو کشیدمو با حالت کج نگاهش کردم ‌.‌. : مشغولیا! .. (اشاره ای به میز کردم) .. برات نسکافه اوردم ..

نگاهی به لیوانا انداخت و با لبخندی ازم تشکر کرد .. : ممنون ..
و سرش دوباره رفت توی گوشیش ..
...

نسبت به حرکتش پوکر شدم ..
یه سری از کاراش جدیدا خیلی رو اعصابه ..
خونه جین که بودم انقدر حرص نمیخوردم تا اینجا ..
از وقتی که اومدم ..
هووف ولش ..
با کی دارم بحث میکنم! ..

اینبار بلند تر از دفعه ی قبل صداش کردم .. : هیونگ!! ..
نگاهم نکرد ولی جوابمو داد .. : چیه؟ عه! ..

- : اگه میشه یکم بیا راجع به کارات حرف بزنیم؟ ..
تعجبش از نیم رخ معلوم بود ولی بازم نگاهشو سمتم نیاورد .. : حرف؟ .. مثلا چه کارایی؟! ..

نفسمو دادم بیرون و ادامه دادم .. : وقتی از بیرون میای مستقیم لباساتو نریز تو ماشین لباس شویی ..
حرکت تایپش با حرفم متوقف شد ..
نگاهشو بالاخره اورد بالا و با کمی سردرگمی نگاهم کرد .. : چرا .. نباید بریزم؟ ..

- : چون که .. کثیف نیستن! .. و فقط جا اشغال میکنن در حالی که من میخوام لباس بندازم .. همون یه راست توی کمدت اویزونشون کن ..
+ : از کجا میدونی .. کثیف نیستن!؟ ..
- : اومم.. چون هیچ لکه ای روشون نیست ..

حس میکردم که یکم دست پاچه شد ..
نگاهشو اروم برگردوند روی گوشیش .. : باشه .. از این به بعد اویزون میکنم ..

نفهمیدم این دست پاچگیش برای چیه ولی من حرفام هنو تموم نشده بود .. : و یه چیز دیگه! .. میشه شبا..اومم...
+ : شبا چی؟ ..
نتونستم جوابی بدم تا دوباره نگاهم کرد ، اینبار دستمو از بالا به پایین حرکت دادم ..
همراهش صدامو اروم کردمو حرف زدم .. : یکم اروم باشین .. (انگشت اشاره ام به اتاق بغلشون اشاره کرد) .. بابات خوابه .. و همچنین من! ..

⟦𝗡𝗶𝗴𝗵𝘁𝗺𝗮𝗿𝗲⟧Where stories live. Discover now