این دفعه پارت میزارم ولی دفعه ی بعدی ووت میخوام
همین الان اومدی ووت بده بعدا یادت نره
.
.
.
.
.
.از دروازه ی کاخ گذشتیم و وارد قصر شدیم!
تاحالا انقد از نزدیک قصرو ندیده بودم واقعا جای زیبایی بود، باغ کاخ که پر بود از گلای رنگارنگ و مرتب کاشته شده و حیاط کاخ گلخونه ی کوچیکی رو توی خودش جای داده بود و کنارش چنتا میز که برای شطرنج بود!
همینطور که فضای کاخو از چشم میچرخوندم سربازا جلو تر رفتن و منم مجبور شدم پشت سرشون راه بیوفتم.با استرس وارد کاخ شدیم که صف نه چندان طولانی ای دیدم که داشتن دونه دونه وارد کاخ میشدن و به سالن اصلی میرفتن!
خیلی برای این کار هیجان داشتم و از طرف دیگه ای هم ترس داشتم.کم کم نوبت به من رسید که یکی از سربازا که اونجا ایستاده بود اسممو رو پرسید :
- زین مالیک
اسمم رو نوشت و منم مثل بقیه وارد سالن شدم که پادشاه و وزیرش و دیدم که نشستن.
نگاهی به داخل کاخ انداختم، زمین سنگی از که سنگای طرح داری پوشیده بود و همینطور دیوارای سفید رنگ با مخلوطی از رنگ طلایی و مشکی جلوه ی خیلی زیبایی به کاخ میداد و لوسترهای بزرگی که از سقف آویزون شده بودن و اون طرف تخت بزرگ پادشاه و کنارش تخت جانشین و ملکه خیلی نمای زیبایی بود!با دیدن پادشاه یکم متعجب شدم، باورم نمیشد انقد جوون باشه و از یه طرف دیگه صورت زیبایی که داشت! اون چشمای آبی رنگ و موهای سفیدش بدجور آدمو خیره میکرد...
سعی کردم زیاد زل نزنم و نزدیک شدم و تعظیم کردم :- خیلی خوشحالم سعادت دیدنتونو دارم عالیجناب
پادشاه لبخندی زد و اشاره کرد بشینم.- ممنون اسمت چیه؟
نشستم و ادامه دادم :
- زین مالیک هستم قربان
وزیرشون برگه ای جلوم گذاشت و خیلی خنثی با یه قلم گفت که سوالات داخلش رو پر کنم!
مطمئنم بدجوری پادشاه بهشون سخت گیری کرده که اینطوری از اجرای این آزمون متنفرن...برگه رو گرفتم و شروع کردم به خوندم ولی نگاه خیره ی پادشاه معذبم میکرد.
نگاهی بهشون انداختم که لبخند کوتاهی زدن و دوباره نگاهمو به برگه دادم و سعی کردم سوالاتو جواب بدم و استرسمو کاهش بدم!
بالاخره سوالا تموم شدن و برگه رو به وزیر دادم و از جام بلند شدم و تعظیم کردم و همراه بقیه کنار دیوار ایستادم و منتظر شدم...وزیر پادشاه مشغول برثی برگه ها شدن که یه نفر از طبقه بالا اومد پایین و روی پله ها نشست که پادشاه بهش خیره شد و به حرف اومد :
- عذر میخوام کنجکاو شدم ببینم چه خبره
- اشکالی نداره هری میتونی همینجا بشینی.
YOU ARE READING
Black Fever (L.S)
Historical Fiction- I think a piece of the moon that is not in the sky in your hair. - فکر میکنم تیکه ای از ماه که تو آسمون نیست توی موهای توعه لویی. ---------------------------------------- کانال تلگرام : @coalacity 1660 - London Sad End Complete بر اساس یک سلسله ی...